سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
خنده هایم عجیب تب داردسدی از گریه در عقب داردهمه شب اگر به شعر می کوبداز رنج و غمش به یار میگویدچون او را بی قرار می بیندهنوزهم در انتظار می بیندچندی ست اظطراب هم دارد با اینکه قرص خواب هم دارددر این زندگانی که فردا نیستچگونه هنوز او در اینجا نیستیا رب من من را عزیز برگردانحتی وحشی و مریض برگردان...
بیا ای نازنین قبل از آنکه پاییز بیاید جان باغم را بگیردزمستان آید و در برف سنگین شبی طوفان چراغم را بگیردخدا شاید کند لطفی بیایی الهی ماه من برگردد آمینتو را میبینمت در خواب رنگین که میگویی چنین تو حرف سنگینتو مجنونم شدی حرفی که مفت است که من لیلای تو در این زمانم او یارش میرود نامهربان است ولی من با تو هستم مهربانمتو را می خواهمت در روزگاری نمانده از محبت ها نشانیوفاداری نشانی از خریت خیانت می کنن با شادمانینمی یابم تورا ...
گیسو بسته امبه نسیم آمدنتبی قراری های دل را...
گیسو بسته ام به نسیم آمدنتبی قراری های دل را...
بی مروّت ، اینقدر با موی خود بازی نکندکترم گفته برایم بی قراری خوب نیست...