پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من و غم های طولانی ، شب و یلدای تنهایینشستم با خودم تنها ولی انگار که اینجاییگلم با خود چه ها کردی نمیدانی نمیدانینمیدانی خطا کردی نمیدانی که رسواییمن و شب های تنهایی سراسر هر دو را جنگمدر این دنیای بی مهری چرا ای دل تو شیداییزدم بوسه به دیوانش که حافظ گوید از حالمبگفت ای دل تو گمراهی بسوزان دل به راه آییبکردم زیر لب نجوا همه ذکر از تو یا اللهمرا پیدا کنم یا رب دل اکنون سوخت می آیی...
چه میشود/ چشم درچشم/ پلک نزنی/ در این شبِ طولانی/ یلدا...
شب طولانی یلدا همهاش آتش بودخوب سوزاند کسی را که دلش گیر کسیست...