سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
شب یلداست و دلم با ترانه ای عاشقانه می خواهد بلندتر از کوچه باغ های نسترن بخواند که تو، زیباترین راز این کهکشان بی کرانی. چرخ فلک به بهانه ی تو، کمی آهسته تر می چرخد تا نفس هایمان در هم آمیخته شود و زمان، در حضورت جاودانه بماند. این شب، طولانی ترین نجوای دل است به ستارگان، که تنها بهانه ی بلندی اش تویی..بیا برایم از عشق بگو، از شوریدگی های نابِ قلبت، که هر کلمه ات شعری می شود در گوش شب. بیا در کنار من، زیر طنابی از نورهای سرد و دور، و بگو که...
پاییز با مهر آبان به آذر لنگان لنگان گذشتتا خود را به آغوش دل یلدا بسپاردو ماه زندانی در آسمان شب یلدای زیباواسطه ای شود میان فصل سردیو فصل تنهاییو من آن مجنون بی خواب تمام شبمی خواهم فال حافظ بگیرمتا بدانم هست آیامیان من و تو نشانی از عشقشب طولانی است و مهرم به تو بسیارجلال چراغی (اشک)...
یک شب می خوابیم و وقتی چشم باز می کنیم، همه چیز به رویِ خوشش برگشته. یک شب، در تاریکیِ تنهایی مان، قطره های نور را که بر لبه ی سیاهی چکیده، می بینیم.در یک شبِ طولانی. در یک روزِ بلند....
چه میشود/ چشم درچشم/ پلک نزنی/ در این شبِ طولانی/ یلدا...
شب طولانی یلدا همهاش آتش بودخوب سوزاند کسی را که دلش گیر کسیست...