پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پروردهٔ عشق شد سرشتمجز عشق مباد سرنوشتم...
همه عالم تن است و ایران دل...
چو رفتم جهان را چه اندوه من!...
بی عشق مباد سرنوشتم...
سایه شکن باش چو نور چراغ...
همان بازی کنم با زُلف و خالت که با مَن میکند هر شب خیالت...
عاشق شده ام بر تو تدبیر چه فرماییاز راه صلاح آیم یا از ره رسوایی؟...
بت سیمین تن،سنگین دل منبه تو گمره شده مسکین دل من...