پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گفتم کهدیر یا زود می رسندزخم ها دهان گشوده اندکوچه هادر قرق شب است چراغی بیاور....صبر کنصدایی از بام آمدگزمه ها رسیدند ....
چشات بس که قشنگه واسه من شهر فرنگهواسه پنجره هواست وای وای وای وای چه هواییصورتت پر از ستاره ست واسه من غرق اشاره ستواسه بی زبون صداست وای وای وای وای چه صداییجهان، در سخن تو پر از باغ و بهارهصدا، در نگه تو، چقدر روشنی دارهواسه من چراغ میاری وسط چشام می ذاریمی گی شب تموم شده وای وای وای وای چه کلامیمی گی باز بهار رسیده میون اتاق دمیدهموسم سلام شده وای وای وای وای چه سلامی..._برشی از ترانه...
چراغِ بیمار، کوچهخیره است به بی خوابیِ چشمانم،شب را می نوردمچون کولیانِ آوارهاز پیِ تو،ای وایِ من اگر بر شانه ام بیفتد بختکِ خواب....
شب نگردد روشن از وصف چراغنام فروردین نیارد گل به باغ...
صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی همه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی...
سایه شکن باش چو نور چراغ...
این همه از تاریکی بد نگوییدشما که فروش چراغ تانبه لطف همین تاریکی هاست...
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آیدتو یکی نهای هزاری ، تو چراغ خود بر افروز...
گُل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایمچراغ از خندهات گیرم که راه صبح بگشایم...
چراغی در دستچراغی در برابرتمن به به جنگ تاریکی نمی روممن نور را میاورمتاریکی خودش نمی ماند...نور باران باشه قلب و ذهنتون ،فراموش نکنیم ما از نوریم و به نور باز می گردیم،یادمان نرود طولانی ترین شب سال همان نزدیکترین شب رسیدن به سپیدی است...آی عشق چهره سرخت چه زیباست......
چراغ از خنده ات گیرم که راه صبح بگشایم...
صفت چراغ داری چو به خانه شب درآییهمه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی...
سراسر نام ها را گشته امو نام تورا پنهان کردم....میدانم شبی تاریک در پی استو من به چراغ نامت محتاجم......
دلم به حال پروانهها میسوزد وقتی چراغ را خاموش میکنم ،و به حال خفاشها ؛ وقتی چراغ را روشن می کنمنمی شود قدمی برداشت ، بدون آن که کسی نرنجد !...
برای چراغ های همسایه هم نور آرزو کنبی شک حوالی ات روشن تر خواهد شد....
هر شبکه چراغ ها خاموش میکنیبا اندیشیدن به رویاهایتکلید آرامش را روشن کنآرامشجایی در پس افکار توست!...
خواهر که داشته باشی قلبت به خانه ای می ماند که همیشه ی خدا چراغ یک اتاقش روشن است...
ما هرچه را که بایداز دست داده باشیم ، از دست داده ایمما بی چراغ به راه افتادیم...
من از نهایت شب حرف میزنممن از نهایت تاریکیو از نهایت شب حرف میزنماگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاورو یک دریچه که از آنبه ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم...