پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
ای دل دیوانه تا باچشم مستشخو گرفتیزلفش اسبابی فراهم کرد برشیدائیِ توعلی مولایی...
زلف درازی نیست:دام دل من؛چشمانم،خیره،به احساس نهفته در نگاهی است...زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
زلفانت آن سلسله ی ممتدی ست که پای من «مجنون» را به سوی همه کس، همه کس، همه کس، زنجیر است؛و دلم آن زلال غمناکی ست که جلوه های سوزانت را در بطن همه چیز، همه چیز، همه چیز، ...
آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق میل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیم...
پیچش ِ زلف ِ تو اینگونه مرا رسوا کرد دل ِ رنجور ِ مرا خسته از این دنیا کردای تو که آمدنت همچو عسل شیرین استچشم بر هم زدمو یار مرا تنها کردسیده فاطمه حسینی...
در زلف بی قرار تو باشد قرار دلبر یک قرار نیست دل بی قرار من...
یلدا به پای زلف نگارم نمی رسد...
زلف چو شب اهواز و ابرو چاقوی زنجانچشمانش طعنه به خمخانه شیراز می زندارس آرامی...
همه ى قافیه ها تابع زلفش بودندچادرش را که به سر کرد، غزل ریخت به هم!...
در وصف آن زلف پیچیده چه بگویم؟جز که این پریشانی بر شانه مبارک!!ارس آرامی...
حال و روز دل آشفته من در شکنج زلف اوپریشان در پریشان در پریشان است !ارس آرامی...
در وصف این زلف پیچیده چه بگویم؟جز که موی پریشان بر شانه مبارک!!ارس آرامی...
و روزی خواهد آمدکه گم بشوم در لا به لای سیاهی آسمان چشمانتغرق بشوم در موج به موج زلف پریشانتلبخند بشوم مستقر در گوشه لب هایتبغض بشوم خانه نشین در عمق گلویتو در انتها تو شعر بشویبنشینی بر روی قلممروی برگ کاغذ کاهیبنویسم از عین تا قاف پایانی اشیعنی عشقفرشته باباخانی...
.تاب در زلف داد و هر مویشدر دلم صد هزار تاب انداخت ️️️...
تار زلف توستاما رشته ی جان من است...
مرهمِ جانِ خستگان ، لعلِ حیات بخشِ تو ...دامِ دلِ شکستگان طرهی دلربای تو ...در سر زلف و خال تو رفت دل همه جهانکیست که نیست در جهان عاشق و مبتلای تو...
همان بازی کنم با زُلف و خالت که با مَن میکند هر شب خیالت...
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجاسرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت...
اگر روزی بدست آرم سر زلف نگارم راشمارم مو به مو شرح غم شبهای تارم را...
دست در زلف تو بردم که شب آغاز شودحیف ! یلدای من این بار نشد طولانی...
گُل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایمچراغ از خندهات گیرم که راه صبح بگشایم...
شب یلداست شب از تو به دلگیری هاستشب دیوانگی اغلب زنجیری هاستشب تا صبح به زلف تو توکل کردنشب در دامن تنهایی شب، گل کردن...
اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورم!برای دستهای تنگ، ایمانی نمی ماند...
دل، که دیوانهٔ زنجیر سر زلف تو شدای پریچهره، نگویی: به چه عاقل کنمش؟️️️...
باد با حلقه ی زلفان تو بازی میکردگفتم: این مغز سبک را هوس زنجیر است...
آنچه از لشکر تاتارندیدهست کسیمن ز یک تاراز آن زلف پریشان دیدم.. ️️️️...
کاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتابشبنم زلف تو را نوشم و خوابم نبرد️️️...
زلف آن است که بی شانه دل از جا ببرد...
در خم زلف توهر شب ببرم دست و سرمگر چه هر چند / که عمریست خیالم واهیست...
حق من بود سر زلف تو را شانه کنم...