سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
پی نوشت داستان تیره ترین تبصره (طاهره عباسی نژاد)...پی نوشت:جذام بیماری مزمنی است که توسط باکتری مایکوباکتریوم لپره و مایکوباکتریوم لپروماتوسیس ایجاد می شود.جذام در ابتدا بسته به شرایط محیطی و فردی چند سال در بدن محفوظ می ماند و بعد از چند سال تازه آثار خود را بدن فرد نمایان می کند که این آثار تاثیر عمده ای روی روی دستگاه عصبی، تنفسی،پوست و چشم می گذراد.این علائم ممکن است منجر به ناتوانی در حس بشوند و در ماه عسل این ناتوانی معلولیت و ز...
پارت دوازدهم داستان تیره ترین تبصره (طاهره عباسی نژاد)...جراحت هایی را که از زمان هایی که بس دلگیر بودند و دردناک بر تنشان خورده بود.زخم های آوارگی.زخم های جذام.زخم هایی که سال ها بدون مرحم باقی ماندند تا آن وقتی که در خواستگاری از یک دختر پرستار،پدر و مادر روشن فکرش جذام را در نظر نگرفتند و باور کردند که جذام آنها خشک است و موافقت کردند با خوشبختی رضایی که با تمام سختی ها باز توانسته بود درسش را بخواند و دارو ساز بشود و در یک شرکت کند.رض...
پارت یازدهم داستان تیره ترین تبصره (طاهره عباسی نژاد)...35 سال بعد:دامون نان سردی را که گذاشته بود روی بخاری تا گرم بشود برداشت و روی آن کمی پنیر مالید و بر طبق عادتش به آهیل داد.با اینکه زمان بسیار زیادی می گذشت اما باز هم دامون به آهیل به چشم همان دختر عموی ریزه پیزه ی ده پانزده ساله نگاه می کرد و هنوز هم وقت غذا خوردن اولین لقمه را برای او می گرفت.روز های آنها در شهرک جذامی های مشهد که همان سی و خورده ای سال پیش به اندرونش هجرت کرده ...
پارت دهم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)...دکتر های بابا باغی فقط این را نمی گفتند.آن ها خیلی چیز های دیگر هم می گفتند. چیز هایی که باعث شده بود آهیل برای اولین بار اشک مردش را ببیند.این دردناک ترین چیز برای او بود. حرف طبیبان حرف از پیشروی بیماری آهیل بود و احتمال معلولیتش اما این برای آهیل اهمیتی نداشت.چیزی که قلب او را می سوزاند اشک های مردش بود.دل آهیل تاب نداشت که ببیند زجر کشیدن دامون را.آهیل از همان زمانی که عقلش می رسید م...
پارت نهم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)... آری آنها آنقدر ماندند و اشک ریختند و از ضامن آهو خواستند که ضامنشان بشود که بالاخره آن روز بارانی فرا رسید.همان روزی که در اوج گرسنگی و قفر در یکی از خیابان های نزدیک حرم نشسته بودند و گدایی می کردند.آهیل در آن روز هم مثل روز های دیگر آن سه سال چادر کهنه و پاره پاره ای را که از خادمان حرم به عاریه گرفته بود تا تن جذامی اش را پوشاند،پوشیده بود تا مردم از او و دامون بیچاره ای که همراهش بو...
پارت هشتم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)... آری؛آهیل مجبور شد به جان بخرد جبر جبار جنون مجنونی چون دامون را که با همان نوزده سال سنش باز خیلی بیشتر از بقیه غیرت داشت.آنقدر زیاد که نمی گذاشت دختر عموی پانزده ساله اش که خواه ناخواه درگیر چیزی شده بود که روز هایش را شب کرده بود آواره بشود،آواره بماند و آواره بمیرد.دامون آن شب در آن صحرا راهی را انتخاب کرد که تاریکی در شیوه اش موج می زد.راهی به تیرگی و دردناکی جذام.دامون با آهیل ر...
پارت هفتم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)... چندی در همان حال گذشت.نه آهیل چیزی می گفت و نه دامون.هر دویشان در سکوت شب خود خوری می کردند.آخر سر هم دامون غیرت شکستن سکوت را پیدا کرد و گفت:«این تفنگی که الان جون جفتمون رو نجات داد خیلی قدیمیه.هر چی که باشه یادگار بابا «نیاز»است.عتیقه حساب می شه.قیمتش خدا تومنه.شصت آهیل با اینکه تا حدی از قصد دامون خبر دار شده بود،باز برای اینکه اطمینان پیدا کند پرسید:«خب این به من و تو چه ربطی د...
پارت ششم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)... آهیل کلافه چند قدم دیگر عقب رفت و با لحن بغض آلودی گفت:«نه.خطا نکردی.مردونگی کردی نجاتم دادی پسر عمو؛دستت هم درد نکنه اما الان ازت می خوام که فقط بری.تو رو به جان «گل بی بی» برگرد و هر چی که دیدی و شنیدی فراموش کن.تو هم مثل بقیه برو بالای همون قبر خالی اشک بریز و فراموش کن که آهیل رو اینجا دیدی.» چرا؟چرا فراموش کنم؟چرا تو داری میری؟چرا خانوادت الکی به همه گفتن تو مُردی؟چرا الکی خاکت ...
پارت پنجم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)...نه جرعت تکان خوردن داشت و نه توان دفاع کردن.اشک هایش این بار نه از غم که از ترس باریدن گرفته بودند.همان دو گرگ جوری نگاهش می کردند که به اندازه دو صد گرگ می ترساندنش.جوری که انگار فقط منتظر یک تکان و یک نشانه بودند که کنندش سند زنده بودن آهیل و یکایک بدرند آن دخترک بی پناه را.آهیل راهی نداشت.چشمانش را بست و خودش را به دست سرنوشتش سپرد.همان سرنوشتی که تا اینجا کشانده بودش و حالا این دو...
پارت چهارم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)... آهیل خرامان خرمان قدم برمی داشت اما در آن خرامان خرامانه ها خبری از خِرمن ناز و کرشمه نبود.خرامانه های دخترک از خرابه های قلبش نشأت می گرفت.خرابه های قلبی که جان پاهایش را میگرفت و تند تر رفتن را از او سلب می کرد،بدون آن که بفهمند هر لحظه بیشتر ماندن در آن راه خلوت و تاریک چقدر بر تن آهیل زخم می زد و چقدر صدای گوش خراش آن گرگ ها تنش را می لرزاند.دخترک کلافه از صدای زوزه ی گرگ ها ک...
پارت اول داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)********گورستان در سکوت محض بود.سکوتی که خیلی حرف ها برای گفتن داشت.سکوتی که با زبان بی زبانیش جار می زد نبود هیچ کس و خلإ زنده ها را.زنده هایی که انگار فراموش کرده بودند در قعر این قبرستان مرده ای منتظر است.مرده ای که تاریکی و تنگی قبر در هم می فشردش و هر لحظه نزدیک ترش می کرد به همان مرگی که به او نسبت داده بودند.دقایق سخت دیگری با فشار تنهایی و تاریکی سپری شد اما هیچ صدای پایی شنیده نش...
سلام همراهان عزیز که تا قبل از این هم با خواندن متون من،منت روی سر من گذاشته اید.اول از همه تشکر می کنم بابت نگاه ارزشمندتان و دوم هم اینکه امروز می خواهم یکی از داستان های کوتاهم رو به صورت پارت به پارت داخل این سایت منتشر کنم که شما با سرچ شماره ی پارت می توانید پارت ها را پیدا کنید و با خواندن داستان بنده رو مفتخر سازید در این پست مقدمه رو قرار میدهم.اتشالله که باب میل شما عزیزان باشه....«بسم الله و بالله و توکت الی الله» مقد...