پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چرا نمی رقصی؟تاکسی پشت چراغ قرمز ایستاد. حاجی فیروزی از لابلای ماشین ها به طرف پیاده رو می رفت. زنی که با دختر کوچکش عقب تاکسی نشسته بودند رو به دخترش گفت: «حاجی فیروزو دیدی؟» دختر سرش را تکان داد یعنی دیده است. مردی که جلو نشسته بود گفت: «همین دیروز عید بودا، چشم به هم زدیم سال تموم شد.»راننده گفت: «یه چشم دیگه به هم بزنیم، به کلی تموم شده رفتیم.» دختر بچه پرسید: «کجا رفتیم؟» مادرش گفت: «هیچ جا... دارن شوخی می کنن.» راننده گفت: «آره عموجون، ...
خدایا! سالی دیگر به پایان رسید و پا به سال جدید گذاشتیم. " ننه سرما" با تنِ بیمار به دیدار بهار آمد تا بوی غم را با طعم نوروز و سنبل و هفت سین عوض کند. اگرچه خنده های کودکانه را در خیابانها ندیدیم، اگرچه بانگ " حاجی فیروز" را در کوچه ها نشنیدیم، اگرچه انتظار دانش آموز را در روزهای اسفند نخواندیم، اما زندگی را زیباتر از گذشته یافتیم چراکه به ارزش والای" عمر عزیز" پی بردیم و با خیام خواندیم:امروز تو را دسترس فردا ن...
امسال به جای حاجی فیروز ،حاجی ویروس داریم...
عاقبت زمستون رفت و رو سیاهیش برای ما موند !امضاء حاجی فیروز !!!...
پیام آور کدام بهار استروسیاهی اتحاجی فیروز؟به داریه درد بکوبکه این ساز روزگار است!و تو خوش رقصی می کنیدر چشمان کودکانیکه به تصور بابانوئل آمده اندتا از تو هدیه ی سال نو بگیرندو نمی دانند سکه ای در جیب سوراخت نمانده و نمی دانند......