پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دوست داشتن، حسِ غریبِ ظریفی ست که محکم است. مانند ریشه های یک درخت تنومند که شاخه های ظریف و برگ هایی شکننده دارد. دوست داشتنِ یک فرد، ریشه ی رابطه است و غم ها، خشم ها و ترس ها همه حوادثی غیرقابل اجتناب در رشدِ رابطه است.دوست داشتن که محکم باشد، ریشه یک رابطه که محکم باشد، ادامه ی رابطه میتواند سفری دلنشین و سخت باشد؛ دلنشین است چون دوست داشتنِ یک فرد، آمیختگی و کشفِ دنیایی جدید است و سخت است چون تعارضات و حل تعارضات هم بخش دیگری از رابطه داش...
دیگر چیزی نماندهصدای پایش را میشنومعطرش را حس میکنمو باز هم وجودم آکنده از حس غریب دلهره میشودپادشاه قلبها ...!پادشاه فصلها ...!دیگر چیزی نماندهخودنمایی کنبارانت را بفرستجلا بده چشمانی را که منتظرند تا با ابرهای تو همراه شوند...
حس غریبی دارم روزهایِ برفیروزهایی ڪہ صورتم از سرما می سوزد ودست هایم در جیبم هم گرم نمی شود…سُر می خورم و می افتم وخودم بلند می شوم…خودم خودم را می تڪانم وادامہ می دهم…چیزی درونِ سینہ ام دارد یخ می زنداز بس می گویمتنھایی هم عالمی دارد…تا بھانہ گیری هایش تمام شود…تا دنبال ردِ پاهایت نباشد…تا همہ اش نگوید تو…همہ اش نگوید اگر تو بودیاین طور می شد و آنطور می شد…حسِ غریبی دارم روزهایِ برفیخیلی غریبانہ تر از روزهایِ بارا...