شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
ای که گفتی بی قراری های من بازیگری ست بیقرارم کرده ای اما دلت با دیگری ست...
طبیبانم چه می دانند؟ دردم دردِ تنهایی ست. تو نبضم را بگیریبی گمان آرام می گیرم....
در دلم غوغاست اما رازداری بهتر استچشم می دوزم به در ، امیدواری بهتر است...
لب های تو با شعر عجین است؛ عجیب است ما پسته ندیدیم شکر داشته باشد...
پس از تو چیست دلم؟ برکه ای ست بی ماهی...
من لبالب آهم اما لب گشودن مشکل است...
تو در دل منی و سهم غیر ؛ قصه ی ما شبیه عاقبتِ کوزه و شراب شده ست...
بی تو بودن هم شبیه با تو بودن مشکل است......
قبول کن به خدا بخت هم رقیب من است شبی که موی تو آشفته است، بادی نیست! ...
بعد از هزار مرتبه خواهش، دم وداعچیزی نداشتم که بگویم... گریستم!...
هیچ ابری موجبِ خاموشیِ خورشید نیسترو سیاه است آنکه کوشیده ست در تحقیرِ من...
می گذارد سر به روی شانه های دیگریبار ما را روی دوش دیگران انداخته...
بعد دیدار تو هر روز دعا می کردمکه به کافر نشود هیچ مسلمان محتاج...
مثل شمعی تا سحر با چشم گریان، در سکوتبس که فکر شعله ور داریم، بیداریم ما...
با حسرت دیدار، چه شب ها که سحر شد این عمر من و توست که بیهوده هدر شدهرگاه نسیمی به سرِ زلف تو پیچیدخاکستر افروخته ام زیر و زبر شدتا آمدم از وعده ی دیدار بپرسم لب های تو محدود به اما و اگر شداز چشم تو افتادم و دیدم که به جز منهر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد!در کوزه ی خشکیده، نَمی راه ندارد بیچاره نگاهی که به امید تو تر شد...
آری منم جوانی ِ برباد رفته ای ......
کاش قدری بیشتر وصل تو را می خواستمحیف تسبیحی که تنها صرف استغفار شد...
تو را ندیدن و مردن، فقط به این معناست:به باد رفته تمامیّ عمر کوتاهم...
قبول کن به خدا بخت هم رقیب من است شبی که موی توآشفته است، بادی نیست...
لب های تو با شعر عجین است؛ عجیب استما پسته ندیدیم شکر داشته باشد...
نسخه ی ما را دلی نامهربان پیچیده است... ...
تمام ثانیه ها شاهدان این درد اندکه من بدون توُ می میرم و نمی میرم...
عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری ست......
ما را هر آنکه دید غمی بر دلش نشستهمچون کتیبه های محرم شدیم ما...
شرحِ درد از من مخواه! این داستان پیچیده است......
کُندی ساعات تنهایی برایم کافی استدیگر از جانم چه میخواهند این تقویم ها...
نُسخه ی ما را دِلی نامهربان پیچیده است......
سست تر از رشته ۍ ایمان من، پیمان اوست.....
شاعران گل گفته اند، اما برای وصف تو...باز باید معنی نازکتری پیدا کنم...!...
سهمم از زیبایی ات تنها تماشا کردن استکشوری هستم که گیرافتاده در تحریم ها.......
ظاهرم چون بید مجنون است و باطن مثل سرواز تواضع سر به زیر انداختم،خم نیستم.......
تو در دل منی و سهم غیر!؛ قصه ی ما شبیه عاقبتِ کوزه و شراب شده ست...
میروی با غیر و من با گریه میگویم: بهخیرخاطرت آسوده باشد! اهلِ نفرین نیستمعاقبت با مرگ دیدار ت میسر میشودآخرِ این قصه شیرین است، بد_بین نیستم...
کاش جای شرم، گاهی دل به دریا می زدیماین که تنهاییم، تاوان خجالت های ماست...
در شب توفان غم،آرام بودن مشکل استمن لبالب آهام اما لبگشودن مشکل است...
ای که گفتی بی قراری های من بازیگری ستبی قرارم کرده ای ....اما دلت با دیگری ست...
سایه ای از خویش روی دیوار پیدا کرده امفصل تنهایی به سر آمد یار پیدا کرده ام...
کاش جای شرم ، گاهی دل به دریا می زدیماین که تنهاییم ، تاوان خجالت های ماست...
حال مرا هرکس که میپرسد بگو: خوب است اشکش رواناندوه جاری زخمها کاریست...
میخواستم که سیر ببینم تورا...؛ نشد!ای چشم بیقرار! چه جای خجالت است؟!...