پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یقین که مست کند یک جهان زبوی تن تو اگر که باز شود دکمه های پیرهن تو نه مستی است که پیراهنت ز تن بتراود خدا شراب خودش را نشانده در بدن تو پراز شکوفه و گل می شود تمام غزل هام اگر که وام بگیرم به بوسه از دهن تو گرفته کشتی شوق تنم به وسوسه پهلو کنار ساحل زیبای بندر بدن تو من از میان همه خویش را برای تو خواندم گزیدم از همه « من » را فقط برای «منِ» توتو کی بر...
بی تو در کافه ها خراب شدمکافه بی تو به جان من افتادبعد تو هر چه قهوه آوردندیخ زد و از دهان من افتاد گم شدم توی کافه ها هر شبول شدم مثل یک «سگ ولگرد»«کافکا» را به دست من دادندکافه از شهر، بی تو «مسخ» ام کردبی تو در کافه ها مرا می سوختلب سیگار را لب سردمهی تو را جای دود سیگارمدر ته سینه حبس می کردم شده ام کافه گرد ولگردیکه به دنبال کافه می گردمبی تو هر کافه را محک زده امکفر هر کافه را در آوردمپاره خطّ...
زندان اگر آغوش تو، سلول تو بازوستبه به... که چه بندی، چه قرنطینه ی نابی...