حوالی فصل پاییز که می شود مادرم می گوید: هوای الان دزدست... لباسی گرمتر بپوش... سال های گذشته خنده ام می گرفت...! اما امسال به حرف های مادرم رسیدم... غرق افکارم بودم، نسیمی وزید، آرام و قرارم را دزدید و رفت...
دیگه نه تحمل این روزای سخت رو دارم... نه شوق اومدن روزای خوب... فقط دلم میخواد بگذره... هر چه سریعتر...! اینجایی که الان هستیم، نه رویای دیروزه... و نه آرزوی فردا...! این قسمت از زندگی،بدترین حال حاضره... کاش زود بگذره... فقط بگذره...
میدونم زندگی سخت شده...! ولی ریشه ی امید تو قلبت رو آتیش نزن... بذار سبز بمونه...
دلم یک دلخوشی میخواهد به مانند قلب مهربان طفلی همانقدر کوچک... همانقدر بزرگ...