پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
حوالی فصل پاییز که می شود مادرم می گوید: هوای الان دزدست... لباسی گرمتر بپوش... سال های گذشته خنده ام می گرفت...! اما امسال به حرف های مادرم رسیدم... غرق افکارم بودم، نسیمی وزید، آرام و قرارم را دزدید و رفت......
دیگه نه تحمل این روزای سخت رو دارم...نه شوق اومدن روزای خوب...فقط دلم میخواد بگذره...هر چه سریعتر...!اینجایی که الان هستیم،نه رویای دیروزه...و نه آرزوی فردا...!این قسمت از زندگی،بدترین حال حاضره...کاش زود بگذره...فقط بگذره......
میدونم زندگی سخت شده...!ولی ریشه ی امید تو قلبت رو آتیش نزن...بذار سبز بمونه......
دلم یک دلخوشی میخواهد به مانند قلب مهربان طفلی همانقدر کوچک... همانقدر بزرگ......