پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دل خوشی ها کم نیست دیده ها نابیناست....
ای عشق،تو رویای محالم شده اییک دلخوشیِ رو به زَوالم شده ایمیبینمت هر روز، ولی میدانمچون عکس، فقط قابِ خیالم شده ایسپیده اسدیمهربان...
ماه که خوابید،سوسوی ستاره ها،تنها دلخوشی آسمان شد. رها فلاحی...
گاهی باید آدم یک دلخوشی داشته باشد !باید یک دلخوشی باشد تا چشم هایش را بر غصه و دردهایش ببنددباید آدم ها دلشان را به چیزی گرم کنند !باید یک دلخوشی باشد تا آدمی تن دهد به زندگی !!دلخوشی ها زیاد استمثل تومثل خندهایت که دل آدم را گرم می کندمثل آغوشت که به بهشت میماند.. دلخوشی می تواند همه چیز باشدیک لبخندیک صدایک عکسیک گلو یک انسان دلخوشی حتی می تواند یک انسان باشد !...
با تو می رقصم یک روز در شکوه آزادی!پا به پای این شعر و حس خوب آبادی!روشن از دشت و چشمهسبز از عطر امیدبا تو می رقصم یک روزاز خیابان تا خورشید!می رسد با هر غصهروزهایی سبز از عشقمن تو را خواهم بوسید در هوایی سبز از عشقسفره های این مردمگرم از نان خواهد شدمی رود محدودیتسخت، آسان خواهد شد!دلخوشی خواهد پیمودکوچه ها را سرتاسرما ترانه می خوانیمباز هم با یکدیگربغض ها با یکرنگیمشت ها با همراهیماه بیرون م...
غصه هات مال خودم! شادیام برای تو! آره جونمم میدم. واسه خنده های تو! تونباشی داغونمهمه چی رنگ بلاست. بیا دستمو بگیرباتو لحظه هام طلاست! بودنت برای منمث حس بارونه! چشم تو...به چشم منرنگ رود کارونه. عشق تو به قلب منجون میده نفس میده! قهرتو به زندگیمشکل یه قفس میده! بیادستموبگیراسممو صدابزن! تبر دلخوشی روبه قلب غصه ها بزن.!...
گناهت را که بخشیدم برو باشد خیالت تختفقط این را بدان روی خوشی دیگر نخواهی دید...
می دونی رفیق...بعضی از دلخوشی ها خیلی کوچیکه،اما پر از عشقه، مثل یه شاخه گل...بعضی از دلخوشی ها،خیلی کوتاهِ مثل هوهو کردن فاخته ایی که نشسته لب پنجره ی اتاقت... بعضی هاشون،بی نهاااایت شیرینه شبیه بازی قشنگ دختر بچه ها...بعضی از دلخوشیا پر از هیجانهمثل برنده شدن تیم فوتبال محبوبت؛دلخوشی ها، رنگ و جنسشون فرق دارهعطرشون فرق داره بعضی دل خوشی ها مجازیهاما،واقعی حال دل آدم رو خوب میکنهبعضی دل خوشی ها شبیه توعهشبیه...
دلم یک دلخوشی میخواهد به مانند قلب مهربان طفلی همانقدر کوچک... همانقدر بزرگ......
من نشان کرده ام تو را که ز تو دلخوشی های بی نشان آمد...
افسردگی ی مزمن گرفته اندپنجره های اتاقکم...آه!سال هاست، تنها دلخوشی شان --طلوع آفتاب است. لیلا طیبی (رها)...
دلخوشی یعنی همین یعنی میان غصه هایک نفر باشد که با یک بوسه درمانت کند...
روزهای کودکی ام دلخوشی ها کم نبود یاد دارم مهر بود و مثل حالا غم نبودمهدی قربانی کوهبنانی ( چلچله )...
دلخوشی یعنی همین یعنی میان غصه هایک نفر باشد که با یک بوسه درمانت کنداعظم کلیابی ( بانوی کاشانی)...
گاهی تو را کنار خود احساس میکنماما چقدر دلخوشی خوابها کم است...
اسارت یا انتظاربه تو فکر میکنموبه ماه نگاهکدام ماه می آییدلخوشی روشن من؟...
برات دلخوشی های ساده اما زیاد آرزو می کنم، تا وقتی غمگین شدی، یکی از همون خوشی های ساده لبخندی عمیق روی لبات بیاره. آرزو می کنم همیشه دستت پُر باشه، نه دلت …...
خودم هم دیگر نمی دانمتو را چندبار حساب کرده امکه دلخوشی هایم پایان نمی گیرد...جلال پراذران...
تازگی ها کشف کردم دلخوشی پیچیده نیست،دلخوشی یعنی نشستن در کنارتگاه گاه...!...
تمام دنیای من ، دست هایی ست که مرا نوازش کند و موهایم ببافد ، چشم هاییست که با عشف به من بنگرد و چشمانم را در آن ببینم ، لب هاییست که عاشقانه مرا ببوسد و حرف هایی از ته دل به من بگوید و موهاییست که وقتی روی پایم سر نهاده ای دستم را لا به لایش فرو ببرم و آنها را با اعماق وجود لمس کنم ...من یک دخترم ، همین دلخوشی ها برایم کافیست ...فردوسی...
تنها دلخوشی امیافتن ستاره ای ستمیان اعماق شبتا رد پایشمرا به تو برساند...فرشته شعبانیان...
زندگی یعنی همین بودنای تو و دلخوشی من به بودنت...
خودم را بی تو دلخوشمی کنم جانا به هر نُوعیگَهی با اشکِ جان فرساگهی لبخند مصنوعی .- هوشنگ ابتهاج...
بودنِ اون کسی که مایه ی " دلخوشی " تو زندگیِ آدم میشه ، لازمه ... ضروریه !باید اون باشه که وقتی تو محیط کار واست مشکلی پیش اومده ، وقتی صلابتِ همیشگیِ تو صدات جاشو میده به لرزشِ همراه با بغض بتونه با ده دقیقه حرف زدنش تو حالت معجزه کنه ...باید باشه اونی که وقتی با دوستاتون میرید بیرون و دور میز نشستین ، موقعی که حواسش نیست دو ثانیه بهش خیره شی و تو دلت بگی :خدایا ؟ شکرت که اینو بهم دادی ، خدایا این آدم جوابِ کدوم کارِ خوبمه ؟یا ...
تو خلاصه ی تمام دلخوشی های عالمی!همینکه مینشینم و ناز موهایت را میکشم و میبافمشان به مهر؛همینکه خود ِ خدا هم مینشیندو زُل میزند به این همه دلبرانگی !همینکه میرقصی و میرقصانیممستم میکنی؛بی بوسه بی شراب!بعد تمام دوستت دارم هایمانشعر به شعرواژه به واژه لبخند میشوند و از آبی قلبمان باران میشوند وسُر میخورند ونذر میشوند بر جان لحظه هامان !باز هم تو خلاصه ی تمام عاشقانه های عالمیدلچسب ترین آغوشذره ذره ی وجودم ناز چشمان تورا میطل...
عشق لذتی ست که فنجان زندگی را پر از شور و هیجان می کند ! همین لبخندهای بی دلیلی که صورت تو را زیباتر می کند عشق است ! همین نفس هایی که به شوق رسیدن به هدف هایت می کشی عشق است ! دنیا را با چشمان بازتری تماشا کن ! حتما موجی از دلخوشی به روی لحظاتت پاشیده خواهد شد !نازیلا زارع...
شِکل دست ها را مرور کنیم، نگرفتن ِ آن ها ما را خواهد کُشت.نبودِ روابط، نداشتنِ احساسات خط های عمیق تری بر جسمِ ما خواهد کشید.اشک نریختن ها بالای سَرِ کسانی که از دست دادیم، دلداری ندیدن ها و نکردن ها برای کسانی که یک نفرِشان رفت، برای همیشه...پدری، پسری، مادری، فرزندی، دوستی...هر که بود و حالا نیست.و همانقدر در خوشی هاآغوش نداشتن ها، در فاصله دو شانه قرار نگرفتن ها برای روزهای مبارکی که بود و گذشت، تولد ها ، پیروزی ها،بازگشت ها...هی...
من تظاهر به باور میکنمبر دروغ دیگری !!!چگونه آخر بشکنمدلخوشی های دروغین دلی ؟؟؟...
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شددلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شددر اوّل آسایش مان سقف فرو ریختهنگام ثمر دادن مان بود خزان شدزخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداونداینجا که رسیدیم همان زخم دهان شدآنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک،شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شدبا ما که نمک گیر غزل بود چنین کردبا خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شدما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیمیعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شدجان را به تمنّای لبش بردم ...
کرونا که تمام شد، تا چند هفته و چند ماه، بیشتر از همیشه قدر زندگی را خواهیم دانست، کمتر بهانه خواهیم آورد و بیشتر لبخندخواهیم زد.کرونا که تمام شد، کافه ها و پیاده روها مملو از آدم های شادی خواهد شد که به جای ماسک، لبخند به لب دارند و به جای فاصله، از یکدیگر آرامش می گیرند.کرونا که تمام شد، کنار هم خواهیم نشست و باورمان نخواهدشد که چند ماه قبل چه روزگار غریبانه ای داشتیم، عکس های دوران قرنطینه و سختی را نگاه خواهیم کرد و به چهره های ماسک ز...
میان بغض و گریه ،مانده ام تنها گرفتارم ....من میان گیج ترین حالت یک قرن گرفتارم....دلگیرم از خاموشیهای یک رویا وتمامش دور از دستهای جدا مانده ما افتاد . ....خسته و گریان به کناری ،زیر یک سقف بلورگریه هامان جا ماند.......میزنم ناله و فریاد از دل ، زسر هجر و نمی آید باز،...نفسی از یارم .....ابگینه شفاف چشمانم تمام عشق را فریاد زدند....و موسیقی بودنت در رگانم جاری شد ..بیا تا مثل سهراب بنویسم .. دلخوشیهاکم نیست.........
خورشید امروز دامن خال دار اش را پوشیده بود و در آسمانِ آبی تر از همیشه دل از ابرهای سفید میبردامروز ذهن خسته یِ حرفای عجیب ، به دور تمام نگرانی هایش پیله ی امید بست و در انتظار پروانه شدن اشان نشستامروز خبری از دلشوره های کال نبودتمام خوشی ها رسیده و شیرین بودنامروز اخم ها از نور بود نه دل شکستن هاخنده ها دلی بود و نیاز به دلخوشی نبود انگار که تمام عالم خوش باشدامروز هیچ شُکری از سر دیدن لباس های کهنه ی گدایی نبود شکر برای تما...
از نظر شما تعهد یعنی چی؟؟تعهد، یعنی یک نفر از یک گوشه ی شهر،و دیگری از گوشه ی دیگرش،مینشینَند به جمع کردن خاطرات یک نفره شان،و شروع میکنند برای یک عمرِ باهم بودن؛یعنی دو نفری که قرار استهر چه دارندتقسیم کنند برای سال ها زندگی،"تعهد" یعنی که هر آدمی دلشبرای همیشه حق تپیدن برای یک نفر را دارد؛که هر آدمی ضامنِ مشکلات یکی ست از جنس خودش،که قرار است سال ها بعدبنشینند به تعریف قصه ی دوست داشتنشان برای فرزندشانو ضمانت...
کنار تو بودن،طعم و حس و حالِ خاص خودش را دارد!مثل مزه ی گوجه سبز ها ی نوبرانه ی باغ مادربزرگ یابارش غیرمنتظره ی باران در چله ی تابستانکه باعث می شود دل آدم از خوشی هزاران بار قنج برود.داشتن تو در زندگی، دلخوشی دلفریب این روزهاست.مثل استشمامِ بوی خاک خیس خورده ی خیابان هنگام غروب آفتاب. همان قدر دلفریب و خواستنی.داشتنت از واجبات عینی قرن است.لحظات مستانه ای که کنارت می گذرد،عجیب حال آدم را دگرگون می کندو امید را در دل می نشاند....
تعهد،یعنی یک نفر از یک گوشه ی شهر،و دیگری از گوشه ی دیگرش،مینشینَند به جمع کردن خاطرات یک نفره شان،و شروع میکنند برای یک عمرِ باهم بودن؛یعنی دو نفری که قرار استهر چه دارندتقسیم کنند برای سال ها زندگی،"تعهد" یعنی که هر آدمی دلشبرای همیشه حق تپیدن برای یک نفر را دارد؛که هر آدمی ضامنِ مشکلات یکی ست از جنس خودش،که قرار است سال ها بعدبنشینند به تعریف قصه ی دوست داشتنشان برای فرزندشانو ضمانت را سرمشق زندگی دخترشان کن...
هواهم بی تواینجانابسامان استنه عطری دارد از شادینه ساز دلخوشی داردبه پای لحظه میپیچدواز یادتُمیخواند...
حالا که خوب فکر می کنم می بینم مشکل از پاییز نبود!مشکل از ماها بود که تا هوا سرد شد،تا برگ های درختها ریخت رو زمین، گفتیم حالا موقع رفتن شده!... مشکل از ماها بود که به هوای بهاری گفتیم دو نفره ولی سرمای پاییز رو تحمل نکردیم!یعنی دوست نداشتیم توی سرما با هم باشیم، قدم بزنیم و بریم روی برگهای خشک شده و خش خششونو در بیاریم و کلی با هم بخندیم!دوست نداشتیم دستهای سردمونو تو جیب پالتو های همدیگه گرم کنیم...برای همین هی گذاشتیم و رفتیمانقدر ...
روزی نبودی ، حالا هستی و روزی نخواهی بودپس زمان را اندازه نگیر و همین لحظه را زندگی کنفاصله ی بین همین دو نبودن را ...هر چیز که می خواهی را به بعدها بسپاراما از کنار رنگ ها، عطرها، لبخندهادلخوشی های کودک درونتو عزیزانی که دوستشان داری و دوستت دارند عبور مکنکه این عبور در آن سویِ سنی خاصاندوهی بی نهایت را به همراه می آوردمی دانی همین حالایا پیش تر از اینکه این را بنویسمو یا بعدها که تو این را خواهی خواندیا چیزی را بدست آورد...
چطور می توانم به دیگران بقبولانم که فاصله ربطی به مسافت ندارد، که دلخوشی های کوچک بسیاری هستند که می توانند جهان پرتلاطم و آشفته مرا به جهان آرام و امن تو نزدیک کنند، که برای همنفس بودن نیازی به هم سقف بودن نیست. که عشق اگر اراده کنیم هیچ چیز دور از دسترسی نیست. که بر خلاف قصه های غم انگیز کتاب های کودکی مان، این بار زیر آسمان کبود یکی بود ... آن دیگری هم بود ......
شومی فال من از قهوه و فنجان پیداستپشت این عقربه ها پیکر بی جان پیداستجسمم آواره و روحم پی تو می گرددفرم ویرانی من چون بم کرمان پیداستسایه را پشت خودم میکشم اما افسوسضعف پاهای من از عمق خیابان پیداستصورتت فرم کمان دارد و آن ابرویتمثل تیزی لبه تیغه ی زنجان پیداستمن که در عشق تو پروانه ام و شمع توییدر سرانجام ببین شام غریبان پیداستتو که موهای فرت عطر گلایل داردبعد دیدار تو در کوچه رضاخان پیداستدلخوشی های من از بدو...
من از یک جا ماندن بیزارم ولی تو مرا یک جا نگهدار و برای یک دقیقه هم که شده در خیالت جابه جا نشو. مردمک هایت را دقیقا مماس مردمک هایم نگهدار و به اندازه یک هکتار گندمزار ، در نگاهم جوانه بزن. جهان حوالی ما به احترام ایستادن ما از حرکت باز خواهند ایستاد. ابرها آنقدر به سرمان نزدیک خواهند شد که نفس هایمان بوی باران بگیرد. دستانت را به من بده و به من خیره شو، نگه داشتن تو در همین حالت، مثل آسودن صد پروانه ی زیبا روی یک شاخه گل است. احتیاج به هیچ حرکت...
کائنات فداى لبخندِ شیرینِ اولِ صبحت...بخند جانم!تو دلخوشىِ روزهاىِ کسلِ کننده اى! ️️️...
همین که به چیزهایی که دوست داریم فکر کنیم،همین که برای خودمان دلخوشی های کوچک دست و پا کنیم،همین که یادمان نرود روزهای سخت تر از امروز را هم پشت سر گذاشته ایم،همین که خودمان را از ته دل دوست داشته باشیم،یعنی خوشبخت تر از خیلی ها هستیم...هیچکس مثل خود آدم عاشق خوشبخت شدن آدم نیست!خودمان خودمان را خوشبخت کنیم!...
و مُرد،هرچه که، بویِ دلخوشی میداد ........
تنهایی...نه خیلی بد است؛نه خیلی ترسناک؛بلکه این خودمان هستیم که بعضی از واژه ها را برای خود بزرگ می کنیم و از آن ها در ذهن مان یک غول می سازیم؛و تنهایی از همان واژه هاست.تنهایی یعنی خودت، برای خودت ازش قائل شوی؛یعنی به بهانه ی تنها بودن؛ با هر کسی همراه نشوی!یعنی روح و روان خود را کدر نکنی.وقتی تنهایی می توانی به خودت اهمیت بدهی،زخم هایت را خودت مرهم باشیبا همان اندک دلخوشی هایی که داری؛دلخوشی های پایدار؛نباید که حتما کسی ...
از من کدبانو در نمی آید، این را در کمال پر رویی همه جا عنوان کرده ام به جرأت و اعتراف می کنم بدون اغراق!من همانی ام که سقف آشپزخانه را پر کرده از کنسرو های ترکانده، چون بلد نبوده پای اجاق بایستد و رفته دنبال دلخوشی هاش.من همانی ام که گاهی لحاف و بالشش را هنوز جمع نکرده، لیوان چای و بساط صبحانه اش هنوز پهن است و توی بازار شام خودساخته اش لم داده و دارد در کمال پررویی کتاب می خواند.من همانی ام که بوی غذای ته گرفته اش تمام محله را برداشته و او...
دل به دل راه دارد ... ! چرا که دلخوشیِ من دلدادگیِ توست ؛️تو با دلبری هایت دلداده تر کن مرا...
دلم می خواست در آرامش طبیعت شناور باشم! نسیم خوش رهایی لابلای موهایم تاب می خورد و رگ های دلخوشی هایم پر از شور و هیجان شادی می شد!دلم هیچ چیزی از جنس آدم را نمی خواهد... من فقط خلوت دلخوشی هایم را با دنیا عوض نمی کنم!...
دنج ترین کنج دلخوشی هایم جایی است که لبخند پر رنگ ترین حالت لبهای آدمها باشد! دلم خوش می شود وقتی خبری از دغدغه های سنگین و دلهره آورشان نیست و دنیای آرامش آستنین هایش را بالا می زند و برایشان سفره مهربانی پهن می کند! بیایید و مسیر محبت را شلوغ کنید بگذارید مهربانی دست به دست شود!...
می دانمنیمه شب که فکر می کنی خوابیده امبه پاتوقِ مجازیمان سر می زنیاین نوشته راهمانجا می گذارمتا بفهمی می فهممتتا بفهمی به حُرمتِ آمدنتهیچ گاهصندوقِ دلخوشیِ پنهانمان راخالی نخواهم گذاشتمخصوصاشب هایی کهدلگیر از من می رویمطمئن باشکه نیمه شبشعری برای دلجویی از تودر صندوقِ دلخوشیِ پنهانمانخواهی یافتوقتی منخودم را به خواب زده امتا بی خبر بیایی و بروی ......