سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
خواهم رفتبا تو تا روی دار خواهم رفتتا ته روزگار خواهم رفتزیر باران لحظه ها با توسفر قندهار خواهم رفتبه هوای زمرد چشمتبیدل و بیقرار خواهم رفتکوهی از نا رسیدنم گفتیمثل گرد و غبار خواهم رفتزنده جان از خدا چه میخواهدبا تو سمت مزار خواهم رفتهر نشانی که داده ای نابستبعد از این بی گدار خواهم رفتصد خراسان حماسه آوردمبا تو سوی تخار خواهم رفتتو نباشی امید ماندن کو؟با غمی بی شمار خواهم رفتغزنی- افغانستان ۲...
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفتپیاده آمده بودم پیاده خواهم رفتطلسم غربتم امشب شکسته خواهد شدو سفره ای که تهی بود بسته خواهد شدو در حوالی شبهای عید همسایهصدای گریه نخواهی شنید همسایههمان غریبه که قلک نداشت خواهد رفتو کودکی که عروسک نداشت خواهد رفتمنم تمام افق را به رنج گردیدهمنم که هر که مرا دیده در گذر دیدهمنم که نانی اگر داشتم از آجر بودو سفره ام که نبود از گرسنگی پر بود..........
من از این جا خواهم رفتو فرقی هم نمیکندکه فانوسی داشته باشم یا نهکسیکه می گریزداز گم شدن نمیترسد…...