پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صدایت که به گوش هایم آویخترد عشق بر سینه ام نشستدر تو به جستجوی خود پا نهادمتا با فتح خود ، تو را تصاحب کنمتو که تکثیر یافته ای در منو از دهانت خورشید متولد می شودو شب در آن به خواب فرو می رود .تو که بر پوست ستاره خط می کشیتا مسیر عشق روشن شودهیچ کسم و همه کسی...افسوس!تو و من مغلوب سایه هایی مکه رخصت ندادنددریچه های خفته را بیدار کنیمو در مراتع سبز عشق با هم هم قدم شویمدر این برهه از زندگیباید نوشت!عشق دروغی...
گاهی فقط شنیدن نترس من هستمهمه چیز را درست می کندهمه دلهره ها ....همه شکستها همه ویرانی ها را ...به یک شبه به خواب شیرینی تبدیل می کندگاهی فقط یک کلمه ،یک امید کوچککافیست تا شب را آرام بخوابیهرچند کسی که وعده داده بود به وعده اش وفا نکندگاه همان خیال شیرین، همان دروغ بزرگ یا کوچکهمان روزنه ی فریب زندگی ات را دوباره میسازدانگار ...هر از گاهی نیاز داریم فریب بخوریم پشت دروغ ها پنهان شویم و خودمان را دوباره پیدا کنیمگ...