پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از خواب من گذشته ایبه آرامیِ قوییدر دریاچه ی پاییزی...
دوستت دارماما نمىتوانى مرا در بند کنىهمچنان که آبشار نتوانستهمچنان که دریاچه و ابر نتوانستندو بند آب نتوانستپس مرا دوست بدارآنچنان که هستمو در به بند کشیدن روح و نگاه منمکوشمرا بپذیر آنچنان که هستم....
خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قمبغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم...
دلم دریاچه غم شد دوبارهبخوان ای دل محرم شد دوباره...