شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
دلتنگ ، شبی قصەی دلدار نوشتمازغصەی یک عشقِ دل آزار نوشتمشبها منِ دلسوختە ،چون شمع بە محراببر حالِ پریشان ، دلِ غمبار نوشتمعشق از غمِ صدپارە بە دل خاطرە می ساختمن ، نغمەی محزون نُتِ گیتار نوشتمدیوانە چو پروانە پریدن ،دلِ من بودرقصیدنِ مستانە بە تکرار نوشتمدل بستم و از عشق غزل ها کە سرودماز سادگیِ این دلِ بیعار نوشتمبرباورِ من ریشەیِ آلالە چو خشکیدازخشکیِ احساس ودلِ زار نوشتمعشق آمد و من باز خطا کردم واینبارب...
تو زیبایی، زیباترین شعر من!سکوتِ طولانیِ عشق!رگِ سُرخِ حیات!دقیقه هایِ متوالیِ دوست داشتنم!تو زیبایی! ...
بی تو لبخندم به یکباره، ز لب کوچید و رفتاز غمت گفتم ولی غم، آهِ دل را دید و رفتجان زحسرت سوخت و خاکسترش بر باد رفتبر منِ دلسوخته، خندان دلی؛ خندید و رفتدستِ بی رحمِ زمانه تا بزد سیلی مراپیش چشمم بی سروپا بی کسی،رقصید و رفتمن پر از تنهایی ام تنها رهایم کرده ایبی تو حتی هم خیالت با دلم جنگید و رفتدر فراقت آرزوهایم به پای دار رفتآفتابا ! رفتنت را، سایه هم فهمید و رفتگلشنِ پر سبزه ی قلبم ز بی مهری توشد خزانی، مهربانم ناگهان؛ خشک...
دلسوخته را درمان آب نیستجرعه ای شعر بنوشانیدش......