دست هایم به چه کار می آیند جز اینکه بگذارمشان زیر چانه ام و ساعت ها غرق شوم میانِ سیاه چالِ دامن گیرِ چشمانت و یا انحنای لب هایت که لنگرگاهِ امنیست برای به ساحل رساندن لبخند. دست هایت به چه کار می آیند مگر برای آنکه صورتم را قاب...
شاد بودن وشاد زیستن،آسان تراز ان چیزی است که فکرش را بکنی... کافیست به جای زانوی غم بغل کردن،کسی راکه دوست داری محکم ومهربان بغل کنی. فرقی نمی کند مادرت باشد یاپدرخسته ی از راه رسیده ات ... اخم را ازابروهای گره خورده ات جدا کن و لبخند را برای...
گذشته ی تلخ، بی رحم ترین فعلی است که روزگار برای ناخوش کردن حالِ آدم ها صرف می کند. گذشته ی تلخ دشمن قسم خورده ی آینده ای است که هنوز از راه نرسیده... ازمن می شنوید؛ دست به دستِ حال بدهید و به استقبال فردا بروید. گذشته ی تلخ...
بخند، چشمم که به خنده ی سنجاق شده ی گوشه ی لبت بیفتد تمام غم عالم به یک باره ازچشمم می افتد.