متن گذشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات گذشته
چه قطارهایی که آمدند و رفتند
تا توانستم فراموش کنم خاطراتی را
که در آن توقف چند ساله در
ایستگاه تو داشتم...
چراغ داده بودم!
بوق میزنم!
کنار نخواهد رفت
آیندهای
که پشتِ ماضیِ بعید حرکت میکند
به قلقلک های عزرائیل در کودکستان
به دوپایی که در یک کفش
قد می کشند
یا به آینه ای که با چاقو
بر صورتش خواهد کشید
ادامه ی لبخندِ جوکر را؟
به کدام دیروز؟
به کدام امروز؟
به کدام فردا؟
به کدام بخندم؟!!!
«آرمان پرناک»
از گذشته ی دیروز
تا گذشته ی فردا
برای مُردن
به قدری نشانه هست
که گمان می کنم
به آرزویم
یعنی حق انتخاب،
رسیده ام
«آرمان پرناک»
☘︎ ☘︎ ☘︎ ☘︎ ☘︎
قلبِ تو،
اتاقِ فکرِ من است
دلگیر نباش
نقشه ای
برای رنجِ گذشته می کشم
«آرمان پرناک»
☘︎ ☘︎ ☘︎ ☘︎ ☘︎
فرفره ام را، عصایم را، فرفره ام را /
درونِ درختِ زمان /
چال کرده اند /
شاید تبر /
قایقم را پیدا کند !
«آرمان پرناک»
می داند بی فایده است /
اما می گردد /
می گردد در جیبِ گذشته ها /
دستِ تاریکم /
تا شاید ببیند
دستِ خوشحالِ آن کودک /
در روزِ برف بازی را...
«آرمان پرناک»
توپ تر از همیشه
برگشته ام
محکم تر سیلی بزن آقای گذشته!
من اشتباهی نکرده ام!
خوشحالم که شکستم
شیشه ی باورت را...
«آرمان پرناک»
به آینه که نگاه می کنی
پیشانی ات
24 خط خورده است
می بینی هنوز
برج های زهرمار را بغل میکنی
و عقربه ها
بی بند
پشتِ سرت تاس می ریزنند
سخت است
در چشمِ گذشته ایستادن
خیلی سخت
خاطره بان بودن
کار هر کسی نیست
«آرمان پرناک»
از ما گذشت وُ خیر از این دنیا ندیدیم
دنیا چه خواهد کرد با تو من نمیدانم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
به یاد می آوری؟
نامه نگاری های کودکانمان را می گویم، راز های پنهانیِ کوچکی که با هزار قسم و ادعا برای هم بازگو می کردیم را چی؟
دوز و کلک هایی که برای کنار هم بودن به خورد خانواده هایمان می دادیم و توطئه هایی که تنها خودمان از...
اما این اصلا عادلانه نیست
یک نفر آدمم و
باچندروح غمگین ...!
دکتر گفت: «نباید اینقدر به گذشته فکر کنی». نباید… نباید… ولی من به گذشته فکر نمیکردم این گذشته بودکه من را رهانمیکرد
این خاطرات مثل مین های خنثی نشده ای هستند که در میدان وسیعی دفن شده اند؛...
این گذشته
این فعل( بود )
چقدر تلخ است
نیاز نیست ؛ که پیر شویی تا بدانی که زندگی ارزش غصه خوردن را ندارد همین که به گذشتة نگاه کنی
این مسئله رامی فهمی.!
خ.نواندیش
به گذشته بر می گردم
به سراغ خاطراتم
تازه می شود دوباره ،از تو داغ خاطراتم
به تو می رسم همیشه
در نهایت رسیدن
هر کجا باشی و باشم
به تو بر می گردم حتما
این تویی همیشه ی من
توی آیینه ی تقدیر
با همه شکستم از تو ،نیستم...
شروع به جمع کردن گذشته در چمدان کردم؛ همه چیز در آن جا شده از کوچه بن بست خاکی گرفته تا اناره های آویزان از روی دیوار خانه حاجی وتمام گلهای محمدی خانه استیجاری مان حتی ماهی های قرمز داخل حوض حیاتمان هم درآن جاشد؛ جز خاطراتت که هنگام بستن...
تمام انسان ها نیمه شب
به گذشته ها می نگرند
به آدم های گذشته
به خاطرات گذشته
به حس های گذشته
به حرف های گذشته
اما مابین تمام اتفاقا گذشته خود
روی یک نفر قفل می شوند
یک نفر را
یا تمام حرف هایش ، حس هایش
رفتارهایش به خاطر...