شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن...
درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت ای روزگار! سیلیِ محکمتری بزن...
به عقل سر بسپارم دعای خلق این استروا مباد دعایی که عین نفرین استرهایم از هوس دیدن بهشت که عشقطمع بریدن از این سفره های رنگین استاگر چه دین مرا گیسوی رهای تو بردکسی که بنده ی موی تو نیست بی دین استتو هم تحمل اشک مرا نخواهی داشتمخواه گریه کنم بغض ابر سنگین استوداع کردی و گفتی که باز میگردیچقدر لحن تو وقت دروغ شیرین است...!!...
مرا چون موج، دوری از تو ممکن نیست ای ساحلهزاران بار ترکت کردم اما باز برگشتم ... ...