پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
امروز مترو شلوغ بود و فشار خیلی زیاد بود چند تا سرفه کردم بعد افتادم رو زمین همه پیاده شدن با خیال راحت نشستم...
چند وقت پیش یه جا مهمونی رفتیم سر شام یهو دیدیم زن صابخونه هی سرفه میکنه و نفس بالا نمیاد داد میزنهفاضلاب,فاضلاب,فاضلابما همه نگاهمون رفت سمت دستشویی و حموم گفتیم حتما فاضلابش زد بالا خواستیم در ریم سمت ما نیاد که یهو دیدیم شوهرش براش آب ریخت گفت بخور عزیزم!نگو طرف داشت شوهرشو که اسمشفاضلبود صدا میزد که براش آب بریزه.بدبخت غذا تو گلوش گیر کرده بود!...
آهای زمستان با تو امحواست جمع باشد که دور تو و تمام عاشقانه هایت را خط خواهم کشیداگر با آمدنت او حتی یک سرفه کند …...
آهای زمستانحواست جمع باشد که دور تو و تمام عاشقانه هایت را خط خواهم کشیداگر با آمدنت او حتی یک سرفه کند …...
آهای زمستانحواست جمع باشد که دور تو و تمام عاشقانه هایت را خط خواهم کشیداگر با آمدنت او حتی یک سرفه کند . . ....
یادش به .....تا آخرین دکمه های تو ، مست می شدملخت و خوابیده تانگو میرقصیدیمسایه های در هم تنیده مان ، تحریک می کرد آنهراچه شد؟حال و هوای چشمانت شرجی است و لب هایت ازدهن افتادهاتاقمان سرما خورده و من از تب می سوزمپنجره ها هم که هی سرفه می کنندو تو تنها به قرص هایت وفاداریچه خواهد شد...