شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
گیسو به باد داده !نسیم شوخیالت را هُل بده به سویمبِدم درمیانه ی چشم هایمتا جاان بگیرم .گیسو رَمیده !پیچک شو دور تنمو مرا حبس سلول انفرادی خودت کنتسخیر کن ته مانده روحم راتازیانه ام بزنو کشان کشان از کمرگاه تنت بالا ببراین تلخ منجمد شده را ...
برگ برگمیریزد پاییز از قامت شکسته ی منریشه ام از خاک خیالم بیرون زدهو آمده دور گردنم محکمشبیه دشمنی که میخواهد ببوسدم.بیدی شده ام که از هر وزشیتنم میلرزدباید به زمستان هم فرصت بدهممرا به مرگ نزدیک کندبه مرگ نزدیک کند شاخه های منجمدم راتا امیدی نباشد که جریان پیدا کندزیر پوست دریده امدیگر منتظر معجزه هم نیستممعجزه ای ک باعث شوددارکوبی بر تنه ام بکوبدو صدای بمش بپیچد در گوشم...