پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
برای من دیگر قلبی نمانده است!تکه تکه شده!تکه ای در میان همین هفته زیر بهمن رفت و شهید شد. ...تکه ای در حلبچه، از نفس افتاد و منتقلش کردند به بیمارستان های ایران و تاکنون نه صلیب سرخ و نه رؤسای اقلیم کوردستان،هیچ خبری از او نگرفته اند!...تکه ای در صحرای عرعر زنده به گور شد و دیگر جنازه اش هم پیدا نشد....تکه ای،در جوانی توسط زنی هلاک شد....تکه ای دیگر را،زنی دیگر،با ناز و عشوه با خود همراه کرد....حالا دیگ...
ای پرشنگ* نازنین گریه نکن! من خوب آگاهم که گریه درد آدمی ست گریه ذوب شدن درون است گریه تازه شدن زخم است از این رو گریه نکن!زیرا تو که گریه می کنی آسمان می گرید، زمین می گرید رودخانه، دریا، کوه، طوفان همه خواهند گریست شعر، برگ، باران، طلوع خورشید همه گریان خواهند شد زیرا تو که گریه می کنی زندگی برای مرگ می رقصد مرگ هم برای زندگی...----------* پرشنگ: نامی دخترانه به معنای تابش و شراره شعر: سلام محمدترجمه: زانا کورد...
آه ای مادر جان!در میان تابش آفتاب هر غروب، تو را می بینم!خاموش و ساکت و مبهوت.اگر همچون پاییز غمگین، خزان ندیده ای، پس کجایی؟!نوروز آمد و تو نیامدی!چرا نمی فهمی که من چشم به راهت هستم چرا درک نمی کنی،به اندازه ی چشم های پر از غصه ی همه ی مادرهای جهان برایت اشک ریخته ام!مگر نمی دانی؟!بچه ها، مرا یتیم صدایم می زنند...[--: دلبندم، مادر همه ی کودکان جهان، مادران تو هم هستند!] نه! نه! من عطر نفس هایت را می شناسم!اگر نیایی، ...
چنان تابش ماه در شب های آرام تابستان بر روی گونه های سیمگون جوی آب، گاه و بی گاه در رویا می بینمت!ولی صبح که از خواب بر می خیزم نه خبری از تابش ماه است و نه ردی از جوی آب!حتا رویاهایم را با خود برده اند برای آن سوی هستی!!!آه چه قصی القلب است دنیا!که جای چرت زدنی هم برایم نگذاشته است...شعر: سلام محمدترجمه: زانا کوردستانی...
حدود چهارده میلیارد سال است که زمان و مکان به همراه هم زاده شده اند حتا آنقدر هم، پایدار و باقی باشند،هیچکس پی نخواهد برد این میلیاردها سال گذشته از عمر آدمی از ثانیه ای هم کمتر است.پیش از آمدنمان چند میلیارد سال خوابیده بودیم و بعد از مرگمان هم تکه ای می شویم از هیچ بزرگ گذشته،که زمانش بی پایان است.پس دیگر چرا از من سوال می کنی:-- از مرگ نمی ترسی؟!شعر: سلام محمدترجمه: زانا کوردستانی...
خدا بر همه چیز آگاه است.حتا می داند که کی به دنیا می آییم،چه وقت می میریم و بر اثر چه خواهیم مرد.خدا، شمارگان برگ های درختان جهان را می داند،تعداد ریگ های داغ بیابان های جهان را بلد است،می داند چه تعداد ماهی در رودخانه و دریا و اقیانوس شنا می کنند،می داند چند میلیارد ستاره وجود دارد،چند جهان دیگر بوده و هست،خداوند، دانای کل هرچه که می بینی و نمی بینی ست.آگاه به هر راز و هر سر و هر رمزی ست.اما!!!تنها چیزی که نمی داند،وقت و ...
فعلن زود است،هنوز زمان کوچ نامعلوم و نامکان نرسیده هنوز دمی نیست که پرواز در امده ام لیوان شیشه ای دلم، نیمه است و هنوز قلبم آخیش نکرده است.آںچه را که دارم با بلم عمرم خرد و داغان و خسته همچون یوسف از میان آب اقیانوس پارو می زنم و هنوز به ساحل آسایش و سرزمین دلخواهم نرسیده ام.آری! فعلن زود است!خیلی خیلی زود است،دل نگران نباش نور دیده امهنوز زمان کوچ نامعلوم و نامکان نرسیده است.شعر: سلام محمدترجمه: زانا کوردس...
وطن، سنجابی کوچک و درمانده است!اسیر در چنگال تیز و آهنیندرندگانی هار و گرسنه ،که دیگر پوست و گوشتی برایش باقی نگداشته اند و از خویش زده و بیزار به دامان مادرش روان می شود که سالیان دراز شورش در کوهستان رابا رویای آزادی و آسایش می بیند.آه!!!وقتی وطنم از من غریب تر و آواره تر است!چگونه می توانم به خودم بگویم آواره؟!شعر: سلام محمدترجمه: زانا کوردستانی...