پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سکوت می کنملب باز کنم همه می فهمندحتی حرفهایم بوی تو را می دهند سازهای آبی سولماز رضایی...
جهان بی ابتداو بی منتهاستمداری دارد و مرکزیدرست آنجا که گمان می کنی نقطه ِپایان استحرکتی دیگر آغاز می شودپایان پیش درامد استپایان تنها نقطه تغییر استاز حالتی به حالت دیگرپایان مبارک استآن سه روز-سولماز رضایی...
ملاقات تو رازی آتش افروز و سکر آور استآرزویی در پس هر لحظه و جاذبه ای مداممجموعه ای از لطیف ترین بهانه های زندگیاینگونه است که تو را ساده و بیشماردوست دارم و صدای سخنت را که ...از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر ……سازهای آبی سولمازرضایی...
اصولا اتفاق مبارک دوست داشتن تو هم ، از سر ندانستن بودکه اگر می دانستم جسارت آن را پیدا نمی کردمدوست داشتن تو پلی بود که قرار است مرا به جهانی دیگر هدایت کند.سازهای آبی سولماز رضایی...
بیدار شدم خواب تو را می دیدم مهم نبود چه خوابی بود بعد از آن اولین احساسی که در بیداری تجربه کردم فقط دلتنگی برای خوابیدن بودسازهای آبی سولماز رضایی...
و آن زمان که انسان به زیارت خویش نایل آید واژها به هم می ریزند و دوری و نزدیکی رنگ می بازند بعید ،ممکن می شود و این خداست که در معبد جان به زیارت بنده می آید ...آن سه روز سولماز رضایی...
و \انسان\ خود اسم اعظم خداست که تمام هستی را در رگ و ریشه اش پنهان کرده در هر انسان خدایی با تمام صفاتش نهفته استسازهای آبی سولماز رضایی...
دیر یا زود این سد شکسته خواهد شد دیریا زود این آتشفشان بیدار می شود دیر یا زود آنچه در سینه ام پنهان است فاش خواهد شد و تو میمانی و عشقی سوزان و جاری در جهان که حامل رازی نهان استسازهای آبی سولماز رضایی...
عشق و آب و کلمه هر سه جاری می شوند بدون اصرار ،بدون تردید ،بدون جوهر عشق ،اگر عشق باشد می جوشد و می خورشد و عاشق تنها نظاره می کند که عشق خودش وسط معرکه است همچون آب همچون کلمه که معلوم نیست در چه زمان و در چه مکان و از کدام دهان بیرون می جهد تا بگوید \هستم \سازهای آبی -سولماز رضایی...
لبریز از توام ، هر چند دور تو را در هر نفسم احساس می کنم و چه جانی نزدیک تر از توسازهای آبی سولماز رضایی...
عصرها که می شود مخصوصا اگر پاییز باشد آدم دلش می رود که یک فنجان چای بخورد با تو آنوقت می توان گفت طعم چایی ،عصر پاییز ، بوی تو همان بهاری است که در راه استسازهای آبی -سولماز رضایی...
بهانه می کند قلبم تو را برای تپیدن لبهایم تو را ،برای خندیدن چشم هایم تو را ، برای دیدن نفس هایم تو را ،برای بالا آمدن و بودنم تو را ،برای بودنسازهای آبی سولماز رضایی...
تو تمام جاده ها را ، تمام شهرها راحت تر بگویم تمام جهان را به من بدهکاری چون هیچ جاده ای نیست هیچ شهری نیست اصلا هیچ کجا در جهان نیست ،که من باشم و در آن دلم برای تو تنگ نشودسازهای آبی -سولماز رضایی...
دراز کشیدم ،بدنم آرام می شود چشمانم کم کم گرم می شودحالتی مثل خلسه دارم چیزی بین بودن و نبودن سبک شدم ،می توانم به هر کجا که می خواهم بروممی آیم تا تو را پیدا کنم احتمالا تو همً خوابی خودم را در آغوشت جای میدهم سنگین شدم تکان نمی خورم خوابم می آید می خوابم شاید تا ابد اما در آغوش توسازهای آبی -سولماز رضایی...
هر کسی در دنیا باید مثل من ،یکی را مثل تو ،داشته باشد که وقتی تمام دنیا روی سرش خراب می شود مطمین باشد کسی هست که میتواند در آغوشش قایم شود تا آوار دنیا روی سرش نریزد سازهای آبی سولماز رضایی...
کدام شاه کشورگشایی کدام سردار سلاح به دستی کدام فاتح تاریخکدام پیروز میدانی چون من توانست چنین فتح عظیمی را رقم بزند من فاتح بی تاج ،بی سلاح و بی سرباز \قلب توام \ و چه جهانی از آن بالاتر.... سازهای آبی-سولماز رضایی...
قلم می شود شمشیرم به جای نوشتن زخم میزنم خون می چکد از کلمه هایم فشار میدهم دستم درد میگیرد باز می نویسم باز خون می چکد باز تو را می خواهم ......سازهای آبی سولماز رضایی...
جان عاشق قدرت خروج از زمان را دارد نماز سماع ذکر دعا همه اینها ،اگر با عشق دمساز شوند ،عاشق را از زمان و مکان جدا می کنند گاهی او را به ازل می برند ،درست وسط معرکه \الست برکم\ و گاهی او را به ابد ، در جوار \علیه راجعون \آن سه روز سولماز رضایی...
وجودم عشق شد و عشق در کلماتم جاری شد کلمات جمع شدند ، یکی شدند و نام تو را گرفتندسازهای آبی -سولماز رضایی...
جان پنهانم نوشتن های تو روح داره نوشته هات پر از وزن ،پر از شور و پر از حرکته وقتی تو می نویسی احساس می کنم همه جهان ساکت می شه برای گوش دادن تودر تو دریایی پنهان شده و من خوشبختم که غرق در دریای توامسازهای آبی -سولماز رضایی...
خیالم خام بود ،گمان می کردم برای تو می نویسم بیشتر که گذشت دانستم اصلا اگر تو نبودی ،قلم در دستانم نمی چرخید و ذهن آشفته ام چیزی برای نوشتن پیدا نمی کرد باز هم گذشت ......و دیدم در من ،تویی نشسته و قلم به دست گرفته و می نویسدسازهای آبی -سولماز رضایی...
شاید نتوان سنگینی غم و درد را با گذاردن سر ،بر شانه کس دیگر سبک تر کرد، اما این کار باعث می شود احساس کنی در کنار غمهایت ، غم بزرگ تنهایی را نداریسازهای آبی-سولماز رضایی...
هر تغییری در وجود آدمی او را به وجودی جدید تبدیل می کند هر استعدادی که شکوفا می شود هر شناختی که حاصل میشود هر حادثه ای ،چه خیر و چه شر از انسان ،انسان دیگری می سازد سماع نیز آغاز تغییر است و همین است که بعد از سماع باید دیگری شده باشی ،که اگر نه تو تنها چرخیده ای و چرخیده ای ......آن سه روز-سولماز رضایی...
رویا داشتن خوب است آرزوهای کوچک و بزرگ ما را به زندگی وصل می کنند طلب های ماست که در ما توان حرکت ایجاد می کند تمام رویاهای من در تو خلاصه شده به زندگی وصل شده ام و حرکت می کنم و تمام اینها را از تو دارمسازهای آبی -سولماز رضایی...
هوا سرد شد باران و باد با هم رسیدند و من لرزیدم نه از سرما که در غوغای باد و باران انگار صدای آمدن تو پیچیده بود همانقدر بی خبرهمانطور .......سازهای آبی -سولماز رضایی...
جان جهانم قبلا با کلمه ها باتو سخن می گفتم بعد اعداد آمدند به کمکم تا من بگویم و تو بشنوی نوبت به شکل ها رسید من شکل ها را می کشیدم ،چیزی نمی گفتم اما تو هم ،می خواندی و هم می شنیدی و حالا دیگر نوبت سکوت است من سکوت می کنم تا حرفهای نگفته تو را بشنوم تو سکوت می کنی و حرفهای نگفته مرا می شنوی مگر می شود دو جان از هم جدا اینقدر متصل باشند بین من و تو فاصله هست ،اما جدایی نیستسازهای آبی -سولماز رضایی...
کاری نکردم که بتوانم با آن بگویم نویسنده ام فقط\از روی دست خدا \تو را نوشتمسازهای آبی -آن سه روز...
ن و القلم .....تو را می نویسم ... واژه کم می آید به نوشته های خدا ، نگاه می کنم تو را دوباره از دست خدا ، می نویسم حرف به حرف ،سطر به سطر در هر کلمه ای ،متولد می شویی..... تولدت را روایت می کنم قلم می چرخد و می چرخد و تو را می نویسد ..... \قسم به قلم و آنچه می نویسد \سازهای آبی -سولماز رضایی...
وقتی گفت \داغ تو دارد این دلم \خودش را معرفی کرد اما خواست به جهان بیاموزد :بر هر دلی داغی نقش بسته است دل را به نام آن \داغ \ بشناسید . \داغ \شناسنامه جان است اعتبار دلها به داغشان استسولماز رضایی -آن سه روز...
از من برای تو شاید تصویری گنگ مانده باشد و از تو برای من ردپایی دردناک در روحم هنوز جای پاهایت درد می کند و تا وقتی این درد با من است باور می کنم که زنده امسازهای آبی -سولماز رضایی...
آواره ام حال آوارگان را می فهمی ؟سرزمینی داشتم ، خلاصه در آغوشت ،بوی تنت و صدای نفس هایت و هبوط چیزی شبیه همین بود چه تبعیدگاه کوچکیست زمین وقتی آغوش تو نیستسولماز رضایی -سازهای آبی...
جهان بی ابتدا و بی منتهاست مداری دارد و مرکزی درست آنجا که گمان می کنی نقطه ِپایان است حرکتی دیگر آغاز می شود پایان پیش درامد است پایان تنها نقطه تغییر است از حالتی به حالت دیگر پایان مبارک است آن سه روز-سولماز رضایی...
چند سالیست نزدیک عید قربان ،عده ای که اگر گوشت خورشت قورمه سبزیشان کم باشد می گویند غذا مزه آب سرد می دهد ژست روشنفکری می گیرند که چرا گوسفند قربانی شود ،درخت بکارید نمی دانستم امسال باید چه کنم اگر قربانی تقسیم می کردم، میشدم خشونت طلب و ظالم به حقوق حیوانات و اگر فقط نگاه می کردم ،کسی انتقاد نمی کرد اما خودم ،دیگر خودم را دوست نداشتم تا اینکه مش صدیقه حمامی به دادم رسید یکی پیغام داد اگر امسال قربانی داری سهم مش صدیقه را کنار بگذار ...
اول تو را دوست داشتم و بعد دیدم دوست داشتن ،مثل مرضی واگیر دار است بعد از تو ،عطر تو ،کوچه تو ،شهر تو را دوست داشتمبعد از تو قلبم را که برای تو می تپیدچشمانم را که برای تو می گریست را دوست داشتم بعد از تو ،همه چیز را به واسطه تو دوست داشتم...سولماز رضایی -سازهای آبی...
بابا آب داد بابا نان داد.... دفتر مشق کودکی هایم کجاست جمله ها را کامل کنم .باباعشق ،بابا امنیت ،بابا غرور ،بابا خنده دادبابا خیلی خوب است اصلا کلمه بابا قشنگ است بابا را دوست دارمسولماز رضایی...
ماه دور از من هرچه به آسمان چنگ می زنم ،دستم به تو نمی رسد امشب جور دیگری دوستت دارم اصلا امشب شب ،دوست داشتن توستامشب تو را مثل جرعه آبی بر لبی تشنه تکه نانی در شهر قحطی زده و شیرینی خواب بر چشمی بی خواب دوست دارم چه نزدیک است نورت ،به نوک انگشتانی که به تو نمی رسندسازهای آبی -سولماز رضایی...
و ندا آمد \تو را برای خودم آفریدم \ منصور حلاج که می گفت \انا الحق \تفسیر بر دار شده همین آیه بود مگر می شود روح کسی در تو جاری باشد و او تو را برای خودش خلق کرده باشد و تو \او \ نباشی پس بچرخ که \یار پسندید تو را .......\آن سه روز-سولماز رضایی...
گفت \بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست \و به من آموخت هر طرحی که در ذهن دارم هر نقشی که می زنم روزی جان می گیرد در من \تویی\ نشسته است این منم که به رویای تو \جان می دهم \سازهای آبی-سولماز رضایی...
پایان دنیا کجاست لحظه ای که قرار است همه چیز زیر رو شود چه زمانی است ؟برای هر کسی این پایان منحصر به فرد است زمانی که دیگر دلیلی برای جنگیدن ،خندیدن یا حتی به آینه نگاه کردن در وجودش نمانده آن لحظه ، لحظه پایان دنیاست و همه چیز متوقف می شود حتی اگر باز هم از خیابان صدای حرکت ماشینها بیاید و صدای بازی کودکان گوش جهان را کر کندباز هم دنیا برای کسی به پایان رسیده است ......سازهای آبی-سولماز رضایی...
در کائنات هیچ چیز به اندازه وجود خداوند توسط حواس پنجگانه قابل دریافت نیست چون تنها اوست که در آن واحد با تمام حواس درک می شودو این است که عاشقان او را بیش از هرچیز می ببینند و صدایش را رسا می شنوند و گرمی آغوشش را لمس می کنند و به شمیم عطرش مستند و شیرینی حضورش را هر لحظه در کام می کشندسولمازرضایی...
تفویض اختیار دو سویه است همان طور که امرت را به خدا واگذار می کنی خدا نیز با دمیدن در روحت و انتخاب به جانشینی ات امر خود را به تو واگذار کرده خدای کوچکی هستی در زمین متصل به صفاتش و متفق به ذات مبارکشسولماز رضایی...
تاریکی مطلق ،معنایش ندیدن است و این دلیلی بر نیستی ،نیست همانطور که نور مفهوم تمام هستی نیست و خدا در تاریک ترین نقطه به استقبال دانایان رفتهسولماز رضایی...
در سکوت مطلق چرخید ،تنهای تنهابر مدارخودش با ضرب آهنگ \یا انیس من لا انیس له \و بعد انگار تمام عالم با او و بر مدار او به چرخش درامد انگار کسی از دور می خواند \متصل است او ......\سولماز رضایی...
نمی خواستی ، انتخابت کردند. شانه ای محکم تر از شانه های تو پیدا نشد می خواستی بیرون باشی ،تنها تماشا کنی اما امروز آنکه تنها وسط معرکه می رقصد تویی قصه با تو شروع نشد اما تو پایان خوش ماجراییسولماز رضایی...
ملاقات تو رازی آتش افروز و سکر آور است آرزویی در پس هر لحظه و جاذبه ای مدام مجموعه ای از لطیف ترین بهانه های زندگی اینگونه است که تو را ساده و بیشمار دوست دارم و صدای سخنت را که ... \از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر\...سولماز رضایی...
بدترین نوع اسارت را تجربه می کنم به طرز عجیبی خوش حالی و بد حالی ام به تو گره خورده و چه قفسی تنگ تر از اینسولماز رضایی...
وقتی قرار نباشد که بشود ،نمی شود وقتی قرار نیست به مقصد برسی هر راهی که امتحان کنی بی راهه است هر چه بیشتر دست و پا بزنی ، کمتر خواهی رسید رها شو شاید در رها شدن ،راه نجاتی حتی شاید رسیدنی باشد رها شو ،شاید رسیده ای و هنوز نمی دانی و گمان میکنی مقصد در راه دیگری استسولماز رضایی...
تو را پنهان کرده ام در پس تمام ثانیه های زندگی ام همچون غم بزرگ نداشتنت ،که در پستوی پشت خنده های مصنوعی ام جا ساز شده و امید آمدنت که در نهان خانه جانم مرا زنده نگه داشته تو همان راز پنهانی که فقط خدا می دانستتو معنی حیات منی ....سولماز رضایی...
تولد حادثه ای یکباره نیست می شود در اوج نیستی متولد شد و می شود هزاران سال زیست، بدون حتی یکبار تجربه میلاد آنچه عظمت حیات را نشان میدهد تولدی از درون است هر گاه نیروی از درون قلبت را لرزاند هرگاه روحت نشاطی پنهان را تجربه کرد تو همان دم متولد شده ای و معلوم نیست یک انسان در چندمین سال زندگی اش متولد می شود و شاید بمیرد بی آنکه هرگز متولد شده باشدسولماز رضایی...
پنج شنبه ها را دوست دارم ؟ ندارم ؟ نمی دانم ؟ در خصوص چهارشنبه و سه شنبه هم نظر خاصی ندارم اما جمعه ،جمعه ها واقعا حرف دارد برای گفتن نه اینکه با شنبه فرق داشته باشد جمعه ها را می شود آشکارا دلتنگی ات را فریاد بزنی و همه آن به حساب جمعه می گذارند اما راستش را بخواهی ،پنج شنبه قبل از جمعه و شنبه بعد از آن اصلا تمام روزها روز دلتنگی توست ....سولماز رضایی...