پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر پنج شنبهبر سر مزار خاطراتتشعر خیرات می کنمو فاتحه ای می خوانم برای عشقو برای تویی کههمیشه با شعرهایمغریبه بودیمجید رفیع زاد...
پنج شنبه شدو مقبره تنگ دلم تنگ تر شد...!!!...
شرح حال کوتاه بگویم بی تو منپنج شنبه ترین پنج شنبهٔ هفته مارس آرامی...
باز پنج شنبه شد و جهانم پوچ شدجای اغوش او سنگی سرد را اغوش می گیریم تجربه ی معنی تناقص پر از خالی...
پنج شنبه ها خوشحالم!!چون دوباره صورت زیبا و لب خندانت را میبینم چقدر آرام میشوم با دیدنت با اینکه خاموشی و حرف نمیزنی به نظر من سنگ قبر هم احساس دارد....
پنج شنبه شاعر محزون و تنهای ست که غزل به دستدر گروستان اشعار از دست رفته اش پرسه می زندارس آرامی...
من همان پنج شنبه ام که روی دل جمعه بار شده امهمان بوسه غم انگیزی که روی لبان جمعه چسبیده و چون داغ بر پیشانی هفته مانده استارس آرامی...
اگر امروز به زیارت پدر رفتی بگو یک پنج شنبه دیگر رسید این شتاب زمان برای ملاقات دوباره ماست لحظه ای که ما را دوباره در آغوش می گیری دیداری که پس از آن همه چیز ابدی خواهد بود سولماز رضایی...
پنج شنبه ها را دوست دارم ؟ ندارم ؟ نمی دانم ؟ در خصوص چهارشنبه و سه شنبه هم نظر خاصی ندارم اما جمعه ،جمعه ها واقعا حرف دارد برای گفتن نه اینکه با شنبه فرق داشته باشد جمعه ها را می شود آشکارا دلتنگی ات را فریاد بزنی و همه آن به حساب جمعه می گذارند اما راستش را بخواهی ،پنج شنبه قبل از جمعه و شنبه بعد از آن اصلا تمام روزها روز دلتنگی توست ....سولماز رضایی...
پنج شنبه ابری ست با بغضروی دشت خاطرات...پنج شنبه پنج نم باران است بر یادها، آرزوها، خاطره ها...پنج شنبه نسیمی است که رهادر دالان هزارتوی گذشته ها می گذردو بر خاطرها گرد یادآوری می پاشد..!!ارس آرامی...
قسم به پنج شنبه و پنج نم بارانکه امروز پنج بار دلم برایت می گیردارس آرامی...
پنج شنبه چون پرنده ای ست که بر فراز مسلخ خاطره ها پرواز می کندبر هر آنچه گذشتتا به یاد آورد آخرین خاطره ها، دیدارها و لبخندها را...پنج شنبه همان بغض آرزوهاست که در پیچ و خم هزارتوی بایدها و نبایدها غرق شده است...ارس آرامی...
پنج شنبهدختر مو بلند هفته استآبشار موهایش را که باز می کندحواس هفته پرت می شودبس که زیباستبس که پریشان است!...
تو نیستیدر میان ازدحام این شهرپنچ شنبه های من رنگ و بوی جمعه را می دهد...
و پنج شنبه می آید که یادمان بیاورد کسی بودکه فکرش را نمیکردیم یک روز نباشد...
امان از این" پنج شنبه ها"انگار کسی یا حسی کُشنده،دلت را از سینه ات میدَرَدو به بی رحم تری شکل ممکنچنگ میزند!انگار که در دلت رخت می شویندو با خشونت تمام می فشارندطوری که از گوشه گوشه ی دلتخون آبه یی از خاطرات می چکد؛گاهی آرام میشوی و گاهی میسوزیو این آتش تو را به خاک های سردی می کشدکه عزیرانت را به رسم امانت بلعیده اند،آرامگاهی که آب بر آتشِ دلو آتش بر خرمنِ افکار دنیایی ست،جایی که در تمام شهرها بهشت نامیده ...
"وَ مندور از تو.....هر پنج شنبه،غبار روبی می ڪنمچشمانی را ڪه در حسرت دیدنتبیمارند و برای رویت ماه ِ نڪَاهتبرآسمانِ تب دار دلمچشم انتظارند...!" ....
امروز پنج شنبه استباید شمعِ نامت را روشن کنمتا چلچراغی از سقف آسمان برویَد.امروز پنج شنبه استباید گیسوانِ خاک را شانه کنمتا در سرخیِ دامنمخاکستر و استخوان پُر شود.امروز پنج شنبه استباید رؤیاهام را بفروشمتا برایت سرپناه بسازم.آه که امروز چه قدر کار دارم!...
پنج شنبه ات بخیرای آرزوی نداشته ی تمام هفته ی من...!...
شنبه به یادت شروع شدیکشنبه ؛ دوستت دارمدوشنبه ؛ دو بار دوستت دارمسه شنبه ؛ سه بار، زیر لبچهارشنبه ؛ چهار، با فریادپنج شنبه ؛ پنج هزاره، تا بهشت...جمعه ؛ تمام عشقهای جهان مال توکاش هفته بیشتر بود عزیزمکاش عددها را تا بی نهایت میشمردم ؛و میگفتم :دوستت دارم...دوستت دارم......
لعنت به پنج شنبه و دستان بسته اشنفرین بر آن سکوت به عالم نشسته اشانگار با تو عقربه ها خواب مانده اندچسبیده ام به شعر و به وزن گسسته اشدر دیدگان ثانیه ها غرق می شوموقتی که می رسم به شب دل شکسته اشبرخیز و باز با نخ صحبت، بِکش مرابیرون، از این کلافگی عصر خسته اشفردا که تا فرا برسد باز می کشد ما را غروب جمعه و آن دار و دسته اش...! ...
پنج شنبه شدو مقبره ی تنگ دلم تنگ تر شد...کجایی بابا؟...
پنج شنبه، دلبرانه ترین روزِ خداست .از همان اولش انگار پر است از خبرهای خوب ...شبیه دخترکِ فال فروشی که توی کوله اش پر است از شعرهای زیبا و فال های خوش ،هر کدام را که برداری ، فرقی ندارد ؛همه اش خیر است ...پنج شنبه ؛باید پنجره را باز کرد، چشم ها را بست و نفس کشید ،باید نفس کشید فراغتِ پایانِ هفته را ......
پنج شنبه آمد و غمدوری آنهاییکه کنارمان نیستندبا نثار دسته گلیاز فاتحه و صلواتیادی کنیماز آن ها و موجب شادیو آرامش شان باشیمروحشان شاد و یادشان گرامی...
پنج شنبه استو دلم برای آنهایی کهدیگر ندارمشان تنگ است....
میگن خواب مرگ کوتاهه،ولى چه فرق عجیبى است بین”مرگ” و “خواب” وقتى؛“عزیزى”خوابیده دلت میخواد حتى هیچ پرنده اى پر نزنه تا بیدار نشه و وقتى “مرده”،دوست دارى با بلند ترین صداى دنیا بیدارش کنى ولى افسوس…امروز پنج شنبه و شب جمعه است،یادى از عزیزان به خواب رفته ى ابدى کنیم..بیاییم با یک فاتحه آرامش خواب رابه روحشان هدیه دهیم…...
نه شنبه های ملال انگیزنه سه شنبه های خسته و سنگیننه جمعه های کسل و دلگیرنه حتی پنج شنبه های دوست داشتنی!از روزهای هفته،من *تو شنبه* ها را دوست دارم!روزهایی که تو را می بینم......
هوای پنج شنبه هاهمیشهآلوده ی جای خالی خیلی هاست......