شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
از بهارهای ندیده اماز حرف های نشنیده اماز خاطراتِ چشیده اماز فرشته ای که به دستمنامه ی هبوط را داد،هم پرسیده امهیچکسهیچکسپاسخِ تنهایی ام را نمی دهد«آرمان پرناک»...
یکی مثل تو رفت و شد کیمیایکی مثل من ماند و شد بی صدایکی مثل کفشی درون پات شدیکی مثل من کیش در مات شدخیالم تویی که شدی واژه هاکه جوشیدی از پشت آن پرده هابدون تو هر کاری غلط کردنهبدون تو به هر جا غلط رفتنهنباید تو سیبی بگیری به نوشکه باید هبوطی بگیری به دوشتو خوردی و اکنون منم در هبوطتو خوردی و حالا منم در سکوت...
«هبوط»در خلوت شب،سرمست، مدهوش،مهمان خیالات خود بودم،بوی شب بو فضای خانه را پر کرده بود.صدایی آشنای جان،از حیات خانه می رسد به گوش!مرا سوی خود کشاند.پایم به گلدانی می خورد،گلدان تلوتلویی خورد،آسمان به گرد او می چرخد،یا که او به گرد آسمان،می افتد،مانند من از لاهوت.گلدان می شکند،من نیز در خود می شکنم،همراه گلدان.شمعدانی ساکن در آن،اکنون مانند من آواره شده.دیگر از زیبایی شمعدانی،از شادی کفشدوزک،چیزی نمانده جز...
اگر هبوط نبود، بهشت خریدار نداشت ، و کاهنان ورشکسته ، مجبور به کار می شدند . حجت اله حبیبی...
اگر هبوط نبود ، آدم صعود نمی کرد .حجت اله حبیبی...
ای کاش ، هبوط نبود ، تا این همه آرزوی بهشت در سر نپروریم ، حجت اله حبیبی...
یک بار هبوط...و چند دانه...و پروازی برای همیشه! این است راز پرنده ی زندگی....
آواره ام حال آوارگان را می فهمی ؟سرزمینی داشتم ، خلاصه در آغوشت ،بوی تنت و صدای نفس هایت و هبوط چیزی شبیه همین بود چه تبعیدگاه کوچکیست زمین وقتی آغوش تو نیستسولماز رضایی -سازهای آبی...
هبوط اتفاقی لحظه ای و یک باره نیست برتقدیر هیچ انسانی هبوط آنی نوشته نشده انسان همان کودک نوپایی است که قدم قدم از آغوش مادر جدا می شود و هبوط چیزی جز قدم قدم جدا شدن از آغوش حق نیستسولماز رضایی -آن سه روز...
تو،،،-- نم نمای بارانی ( ای همیشه زلال!)و من ، -- تشنه، --ملتهب! ... سرریزِ من باشبا ادامه ای جاودانه از هبوطی مبارک ! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...