متن سازهای آبی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سازهای آبی
قهرمان داستان کسی نیست که اسمش در قصه است
او را در لابه لای جملات و صفحات پیدا نمیکنی
او به طرز هنرمندانه ای در پشت هر کلمه قایم شده است
قهرمان داستان کسی است که نویسنده به عشق او می نویسد و از او توان نوشتن پیدا می کند...
سخت ترین انتظار، انتظارِ دوست داشتن و دوست داشته شدن است
انتظاری که قلب ها را خسته اما آبدیده و چشم ها را افتاده اما بینا تر می کند
و این انتظار، آهسته آهسته عشقی را می پرورد که عظیم ترین طوفان های هستی هم یارای شکست آن را نخواهد...
ما درست آنجایی ایستاده بودیم ،که نباید.
جایی که چیزی برای از دست دادن نمانده بود .
دروغ بود که زخم ها ما را قوی کرده بودند ،ما تنها جسور تر و عصبانی تر شده بودیم .
چیزی برای باختن نمانده بود
اما هنوز یک چیز به امتحانش می ارزید...
آدم ها هم را تکمیل می کنند
بهتر است بگویم آدم ها از هم درست شده اند
یکی بودند و بعد تکثیر شدند
در تو اندکی از مهربانی های همسایه قدیمی ،شیطنت بچه های بازیگوش مدرسه
ذکاوت شاگرد اول کلاس
خستگی کارگر روز مزد سر میدان
حتی اندکی از شرارت...
خداوند با قیچی تیزش تمام شاخه ها و برگ های تو را می چینید
و تو او را بی رحم می پنداری ،
آنچه را که از جان بیشتر دوست داری از تو می گیرد
تو را می کوچاند ،و گمان میکنی همه چیز برایت تمام شده
اما همه چیز...
بگذار گاهی تو را از دور تماشا کنم
نزدیک بودن همیشگی، همچون دور بودن همیشگی ، آفت است
تو برای من تابلوی نقاشی بی بدلیلی هستی که برای درک بهترت باید از تو دور تر بایستم
آنوقت است که حتی وزش باد لای موهایت را هم می توانم ببینم درست...
گفت رازی به من بگو تا کلید خدا را بدست بیاورم
پاسخ شنید :آنگونه شکر گذار ناداشته ها و ناشده ها باش که گویی که در دست تو هستند
آنگاه زمین و زمان مسخر تو شده در پی حاجتت روان خواهند شد
کلید و در و صاحب خانه هر سه...
وقتی از کسی پر می شوی
دیگر آن ،انسان قبل نیستی
نفس هایت هم ،بوی او را می دهد
حتی آینه ها قادر به نشان دادنت نخواهند بود
که تو تنها انعکاس ساده ای هستی ،از جان سرشار در درونت و آینه ها قادر به نشان دادن «جان » نیستند...
روزی که به یاد تو نگذرد روز نیست.
لحظه های غفلتی ست خالی از زندگی،
تهی از آگاهی
و پر از تکرار های بی ثمر
... همین و کاش بدانی اگر چه تقویم زندگی از روز رفتنت ورق نخورده است اما فردا هم چون امروز ، چون هر روز دیگر...
نه اینکه دیگر دیداری نباشد
که می دانم ملاقات ما به جهان دیگری موکول شد
و من تو را آنجا خواهم یافت در حالی که تمام دردهایت را پشت سر گذاشته ای
تو را به خاطر می سپارم با تصویری از آخرین لبخندت
و آن لبخند بدون درد را هزار...
در من ،یک تو افسونگر نهفته است
ساحری که میتواند جهانی به در انحصار خود در بیاورد
این من نیستم که می خواهد چرخ دنیا را بچرخاند
این تویی که قوت بازوانم شده ای
برای رسیدن به هر آنچه رویای توست
سازهای آبی سولماز رضایی
یادت می آید گفتی عاشق عکاسی بودی و من گفتم من عاشق کفشهای ورنی دخترانه امر
می خواهند کفش ورنی سفید بپوشم
می دوم
می دوم
به گذشته
به دور
دور
دور
چه می دانی شاید سال های دور
وقتی تو عکاسی می کردی من اشتباهی در عکست افتاده باشم...
نا کجا آباد بر هیچ نقشه ای ثبت نشده
نا کجا آباد تقویم ندارد
در ناکجا آباد زمین دور خورشید نمی چرخد
روز و ماه و سال شکل نمی گیرد
نا کجا آبادی ها نمی میرند ،زنده هم نمی شوند
نا کجا آباد عالمی است پنهان شده در پستوی روح...
کاش شاعری پیدا می شد
در شعرهایش آدرس نا کجا آباد را می داد
می دانم عصر شاعری گذشته ،اما جستجوهای مجازی هم آدرس نا کجارا نمی توانم پیدا کنم
نا کجا آباد جایی که در آن نه در رویا
که در بیداری تو را ملاقات خواهم کرد
سازهای آبی...
شاید باید امشب کسی آهسته از کنارت رد می شد و در گوشت می خواند:
می شود تمام پایانها را تغییر داد
سازهای آبی سولماز رضایی
دلم آشوب است
انگار که داری از دستم می روی
انگار نه انگار که هرگز نداشتمت
هر لحظه می اندیشم
به نداشتنت
و باز هم خیال می کنم انگار درست همین لحظه است که از دستم می روی…..
سازهای آبی سولماز رضایی
دیر یا زود این سد شکسته خواهد شد
دیریا زود این آتشفشان بیدار می شود
دیر یا زود آنچه در سینه ام پنهان است فاش خواهد شد
و تو میمانی و عشقی سوزان و جاری در جهان که حامل رازی نهان است
سازهای آبی سولماز رضایی
قلم می شود شمشیرم
به جای نوشتن زخم میزنم
خون می چکد از کلمه هایم
فشار میدهم دستم درد میگیرد
باز می نویسم
باز خون می چکد
باز تو را می خواهم ......
سازهای آبی سولماز رضایی
جان پنهانم
نوشتن های تو روح داره
نوشته هات پر از وزن ،پر از شور و پر از حرکته
وقتی تو می نویسی احساس می کنم همه جهان ساکت می شه برای گوش دادن تو
در تو دریایی پنهان شده
و من خوشبختم که غرق در دریای توام
سازهای آبی...
شاید نتوان سنگینی غم و درد را با گذاردن سر ،بر شانه کس دیگر سبک تر کرد،
اما این کار باعث می شود احساس کنی در کنار غمهایت ، غم بزرگ تنهایی را نداری
سازهای آبی-سولماز رضایی
از من برای تو شاید تصویری گنگ مانده باشد
و از تو برای من ردپایی دردناک در روحم
هنوز جای پاهایت درد می کند
و تا وقتی این درد با من است باور می کنم که زنده ام
سازهای آبی -سولماز رضایی
آواره ام
حال آوارگان را می فهمی ؟
سرزمینی داشتم ، خلاصه در آغوشت ،بوی تنت و صدای نفس هایت
و هبوط چیزی شبیه همین بود
چه تبعیدگاه کوچکیست زمین
وقتی آغوش تو نیست
سولماز رضایی -سازهای آبی
گفت
\بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست \
و به من آموخت هر طرحی که در ذهن دارم
هر نقشی که می زنم
روزی جان می گیرد
در من \تویی\ نشسته است
این منم که به رویای تو
\جان می دهم \
سازهای آبی-سولماز رضایی