پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صوفی آن است که در بازار و بین مردم مراقبه کند وگرنه که کسی که در درگاه می نشیند ،کاری جز این ندارد پرسیدند در بازار و بین مردم چه مراقبه ای ممکن است گفت قرآن را بیاورید کلمه وسط آن را پیدا کنید هر چه بود به همان عمل کنید «لیتلطّف»بو د حالا مراقبه مفهوم دیگری داشت مدارا و هوشیارى که همراه با مهربانى بودآن سه روز سولماز رضایی...
گفت :زبانتان را نمی دانم ،حتی معنی حرف هایتان را ،و این مرا می سوزاند ...و از آن پس فقط با قلب هایمان سخت گفتیم تا هیچ کدام نسوزیم قلب دروازه درک و فهم است قلب گوش و چشم و زبان داردما هم را ،با قلبهایمان پیدا کردیم بی سبب نیست که خداوند جهنم را برای آنها که قلب داشتند و با آن نفهمیدند ،آفریدآن سه روز سولماز رضایی...
عشق پرتوی است که منبعش جای دیگری است عشق مولود است عشق در ایثار متولد می شود در خواستن برای دیگری .....نشان عشق این است که انسان را دیگر خواه می کند اینکه ما کسی را برای خود بخواهیم نامش هر چه باشد ،عشق نیست عشق آن است که همه چیز را برای او بخواهی حتی خواستن خودت راآن سه روز سولماز رضایی...
اینکه به زبان بیاوری یا نه تاثیری در آنچه در قلبت می گذرد ندارد زبان چه خاموش باشد و چه در کلام ترجمان افکار و عواطف پنهان در درون نخواهد بود از این روست که در محضر او ، احوال بدون بیان شنیده می شوند و پاسخ بدون خواستن عطا می گرددآن سه روز سولماز رضایی...
من پیامبری را می شناسم که هرگز مبعوث نشد ،بی کتاب است اما از دستانش معجزه می ریزد نگاهش اعجاز دارد کلامش زنده می کند آن پیامبر در آینه ، دعوتم می کند به خدایی ایمان بیاورم که بخشی از من تنهایش را به من بخشید تا «ما» شویمآن سه روز سولماز رضایی...
خدا هر روز یک مشت معجزه در جیبش می ریزد و می آید و در نزدیک ترین جا به تو ملحق می شودجایی به نزدیکی رگ گردنت او از بس به تو نزدیک است ،در آستینت معجزه پیدا می کنی و به پیامبری تازه مبعوث بدل می شوی با یک مشت پر از معجزه که از آستینت در آمده ......آن سه روز سولمازرضایی...
درون هر انسانی قاضی سختگیری نشسته که اورا به حبس ابد محکوم کرده درون هر انسانی زندانبانی ایستاده درون هر انسانی زندانی است با درهای همیشه باز و ترسی که به قدمهایش فرصت حرکت نمی دهدترس ها اجازه تغییر نمی دهند ترس ها را عادات ساخته اند و عادات را زمانآن سه روز سولمازرضایی...
اگر می خواهی بی جنگ و بی سلاح کسی را نابود کنی امیدش را از او بگیر امید آخرین سنگر هر انسان است که اگر شکسته شود بعد از آن هر چه پیش آید چون نهادن بذر در شوره زار است.آن سه روز سولماز رضایی...
خود را در محضر تو جستجو می کنمانگار هر چه بیشتر به تو نزدیک می شوم ،جان حقیقی ام را بیشتر می شناسمنزدیک تر بخواه من راسینه ات را بشکاف و مرا در آن جای بدهکه برای من حیاتی جز این نخواهد بودآن سه روز سولماز رضایی...
رفتارهای متناقضی که از هر آدمی سر می زندریشه در جایی در اعماق وجودش داردنیازی که براورده نشده و حسرتی که ماندگار استآن سه روز -سولماز رضایی...
جهان بی ابتداو بی منتهاستمداری دارد و مرکزیدرست آنجا که گمان می کنی نقطه ِپایان استحرکتی دیگر آغاز می شودپایان پیش درامد استپایان تنها نقطه تغییر استاز حالتی به حالت دیگرپایان مبارک استآن سه روز-سولماز رضایی...
وقتی گفت \داغ تو دارد این دلم \خودش را معرفی کرد اما خواست به جهان بیاموزد :بر هر دلی داغی نقش بسته است دل را به نام آن \داغ \ بشناسید . \داغ \شناسنامه جان است اعتبار دلها به داغشان استسولماز رضایی -آن سه روز...
جهان بی ابتدا و بی منتهاست مداری دارد و مرکزی درست آنجا که گمان می کنی نقطه ِپایان است حرکتی دیگر آغاز می شود پایان پیش درامد است پایان تنها نقطه تغییر است از حالتی به حالت دیگر پایان مبارک است آن سه روز-سولماز رضایی...
سرزمین انسان ،در جغرافیای عالم نیست .او به هیچ نقطه ای روی این خاک تعلق ندارد .سرزمینش حتی بهشت هم نیست .....آدم تنها مشتی خاک بوده ،که از نفسی عاشقانه جان گرفته .موطن حقیقی هر که در این عالم زندگی می کند ،نامش \سرزمین عشق \ است .انسان این فرصت را دارد که سرزمینش را در جانش حمل کند ،و به واسطه آن ،هر زمینی را به نام خودش ثبت کند.از همین روست که وقتی عاشق باشی قریبی به عالم و آدم و وقتی فارغ از عشق باشی ،غریبی حتی در خانه...
خدا یکی است ،کفر نمی گویم اما همین واحد انگار در زوایای مختلفی قابل درک است هر کسی از دریچه قلب خود به درک خداوند نائلً می شود من عاشق خدای احمقها هستم خدای آنها زود می بخشد ، زود باور می کند و معجزه برایش نیازی به هیچ شرح و بسطی ندارد خدای احمقها بسیار نزدیک است خدای احمق ها ،همان بهترین رفیق است برای کسی که رفیق ندارد خدای احمقها پرستیدنی استآن سه روز -سولماز رضایی...
رفتارهای متناقضی که از هر آدمی سر می زند ریشه در جایی در اعماق وجودش دارد نیازی که براورده نشده و حسرتی که ماندگار است آن سه روز -سولماز رضایی...
ترجیح می دهم خدا را مهربان تر از احکام رسالات ببینم ساده گیر ،نزدیک و کمی بی آلایش گفته است صدایش کنیم اما تاکید نکرده با چه اسم و صفتی پس من سراغ بخشهایی می روم که مهربان تر استصفات سخت تر را می گذارم به عهده آنها که روحی ،ورزیده تر دارندآن سه روز-سولماز رضایی...
سماع فارغ از زمان و مکان است حتی بی نیاز از کسی که در حلقه ایستاده و کسانی که بر گرد آن هستند سماع خود روح دارد روحی که وابسطه به رقصنده اش نیست این رقصنده ها نیستند که سماع می کنند این سماع است که اجازه همراهی را به آنان می دهد اجاره می دهد تا در چرخش و گردش همراهش باش. راز سماع در همراهی مولانا و شمس در آن است.آن سه روز-سولماز رضایی...
عشق قطب نمای خوبی است تنها باید به آن اعتماد کرد هر سمت که تو را می برد ،سرمنزل سلامت است اینکه می گویند \سرت سلامت \ یعنی هوای عشق همیشه در سرت باشد آن سه روز -سولماز رضایی...
روح آدمی بیشتر از جسمش نیازمند مراقبت است همان طور که جسم ورزیده زیباست روح ورزیده هم متفاوت و خواستنی است افسوس که باشگاهی به اسم باشگاه پروش روح وجود ندارد و مربیان این رشته ترجیحشان در خفا بودن است به هر حال باید به هر راه ممکن و غیر ممکن پرورش روح را آغاز کردکه وزنه هایی که روح مجبور به بلند کردن آنهاست به مراتب سنگین تر و دردناک تر استو این تجربه تمام آنان است که در حلقه سماع می چرخند آن سه روز -سولماز رضایی...