جمعه , ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
نخوان غزل خداحافظیت راتکان نده دستهایت رانگو خدانگهدارردیف بودن الانم معلول بودن توستتو را در قصیده ناسروده ام مدحت کردموصفت کردم...
حوای من هوای دیگر دارددر دلش آدم دیگر داردمرا در شهر بی شعر*با ته مانده تپانچه خونینتنهای تنها گذاشتحوای من هوای مرادر این شهر بی شعر نداشت*شهر بی شهر تضمینی از علیرضا آذر است....
همه جهان به یک سوتو سوی دیگردر سرم فقط یاد توستاین تن و جانفدایتمی نوشم از نگاهتجرعه جرعه محبتمست می شوم ازعطر کلامتمصرع به مصرعیادت را که می خوانممهتابی می شوی بر شب تارم...
امان از دستِ مستِ من شیطنت میکنند هیبرای گرفتن دستانت...