پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
رد نکن گرمای دستم را به دردت می خورمکُنده ای پیرم که در سرما به دردت می خورمصورتم سرخ است با سیلی و دلخونم، ببین!من انارم، درشب یلدا به دردت می خورمبا عصای پیری ات بد تا نکن نشکن مراصبرکن امروز یا فردا به دردت می خورمموج وقت گریه فکر شانه های سنگی ستمثل صخره در دل دریا به دردت می خورمیک تفنگ سر پُر از شعرم درون گنجه اتشک نکن که آخرش یکجا، به دردت می خورمارس آرامی...