پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
درونم موجی است که هیچ ساحلی را نمی شناسد می چرخد در هزار چرخش بی پایان مثل چشمی که باز و بسته می شود بی آنکه نگاهی بیاندازدنه صخره ای نه سکوتی فقط تکرار نبضی بی حافظه که خودش را مدام فراموش می کندو من آن قدر فرو می روم تا جایی که حتی خواب به خوابم نمی آید.فیروزه سمیعی...
دریا گیسو می کَنَد،و قایقناخن می جَوَد،موج سر به صخره می کوبدتور ماهیگیر لَه لَه می زند از تشنگی....
در هیاهوی امواج صخره تنها سکوت میکندرضا حدادیان...
آن سو غم دریا و این سو زخم صخره ست درد بزرگ موج، تسکینی ندارد رضا حدادیان...
اگر چه دیدمت اما هنوز دلتنگمهنوز مثل تو تنها... هنوز دلتنگم.قسم به برق نگاهت، به ناز لبخندتقسم به شوق تماشا هنوز دلتنگم.رسید وقت جدایی و بعد هر بوسهچه گفت صخره به دریا؟: "هنوز دلتنگم".شبیه حوض که ماه است در دلش؛ هرچندرسیده ام به تو، اما هنوز دلتنگم.چه باورم بکنید و چه باورم نکنیدهنوز... مردم دنیا! هنوز دلتنگم......
دلتنگمدل تنگ کوهستان،صخره،برف،یخ،رودخانه،دل تنگ تو ای همنورد،دل تنگ خدا که چقدر به من نزدیک است..صدایم کن ..جانم بده تا جان دهم برایت...
رد نکن گرمای دستم را به دردت می خورمکُنده ای پیرم که در سرما به دردت می خورمصورتم سرخ است با سیلی و دلخونم، ببین!من انارم، درشب یلدا به دردت می خورمبا عصای پیری ات بد تا نکن نشکن مراصبرکن امروز یا فردا به دردت می خورمموج وقت گریه فکر شانه های سنگی ستمثل صخره در دل دریا به دردت می خورمیک تفنگ سر پُر از شعرم درون گنجه اتشک نکن که آخرش یکجا، به دردت می خورمارس آرامی...
از تو دلگیرم ولی از زندگانی بیشترآشکارا دوستت دارم، نهانی بیشترعاقلم، دیوانه ام، مستم، چه فرقی می کنددوستت دارم تو را از هر زمانی بیشترگرچه از نازک خیالان تلخکامی ها رواستبر تو می آید ولی شیرین زبانی، بیشترصخره هر اندازه از امواج سیلی می خوردمی شود در صخره شوق میزبانی بیشتربا نگاهت مستِ مستِ مستِ مستم می کنیبا عسل های لبانت می توانی بیشترمثل سایه در کنارت هستم و خوشبخت ترگر برانی عاشقت هستم، بخوانی، بیشتربا شما...
اگر ساحل خموش و صخره آرام وگر کار صدف چشم انتظاری ست من و دریا نیاساییم هرگز قرار کار ما بر بیقراری است...
یک پدر هرگز نمی میردیک پدر جاودانه استصخره است ، یک ستون است...
از بس که زمان شمرده ام، غمگینمخود را به غمت سپرده ام، غمگینمدرد تو به جان شعر من افتادهمن موج به صخره خورده ام، غمگینم...
کنار صخره و موجبه دنبال سکوتمآه!سکوت من توفانی است...
اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد،صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد.. آرامش، رهایی از طوفان نیست!بلکه آرام زندگی کردن در میان طوفان است...به همین دلیل : بهشت مکان نیست، زمانی است که زیبا فکر میکنی... وجهنم هم مکان نیست!زمانیست که افکارت دنیایت را به آتش کشیده اند......
تمام روز, تمام روزرها شده, رها شده چون لاشه ای بر آببه سوی سهمناک ترین صخره پیش می رفتمبه سوی ژرف ترین غارهای دریاییو گوشتخوارترین ماهیانو مهره های نازک پشتماز حس مرگ تیر می کشیدندنمی توانستم, دیگر نمی توانستمصدای پایم از انکار راه بر می خاستو یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بودو آن بهار و آن وهم سبز رنگکه بر دریچه گذر داشت با دلم می گفتنگاه کنتو هیچگاه پیش نرفتیتو فرو رفتی...
می روم سوی خیالتن به صخره می کوبانم!از تنم...هزار لاله می روید....