یکشنبه , ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
مادر! نگو از خدا دلم خون است!شاید فراموش کرده آدم رادیگر صدایش نمی زنم چون کهاز دست داده ام اعتقادم را 🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
ما اشرف مخلوق و دلگیریم! هر روز...از هرچه لطفت بود ما سیریم! هر روز...دیگر نمی خواهیم اصلا زندگی راچون زنده، زنده، زنده می میریم! هر روز...🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
نگاهم کن تماشایت کنم کهجنون دارم! گرفتارم! گرفتار!شدم آتش فشانی از تمنا تنت را دست شعرم باز بسپارشبم در بی قراری گُر گرفتهنمی دانی خودت هم، ماه هستی!چه بی اندازه با من ناز داریندارم چاره ای! دلخواه هستی!تو طغیان کن به سمتم مثل دریاکه من با موج موهایت بمیرم!در آغوشت بیا با هُرم بوسهلبم را گرم کن تا جان بگیرم!به من نزدیک تر، نزدیک تر شو!مرا درگیر کن با یک اشارهشکوفا می شود با لمس دستتتشنج های احساسم دوبارهصدا...
من هجر کشیدم که شوم شاه! عزیزت!ماند از تو برایم غزلی... آه... عزیزت!در آتشِ زندان غمت، سوختم! اماافسوس نشد یوسف این چاه، عزیزت...🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
از کوچه بازم عطر بغض برگ پیداستبا یاد تو در این هوا، باران دلم خواستاشکی چکید از چشم هایم تا بگوید؛پاییز یعنی: یک نفر ناجور تنهاست...🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
می خواستم شعری بخوانم، خوش آمدی!امید من! آرامِ جانم! خوش آمدی!دلگیر از نامهربانی ست، بغض منبنشین کنارم، مهربانم! خوش آمدی... 🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
خشک بودم در کویری از نیاز می شدم تکرار در بغضم و باز...دردهایم اشک می شد در نماز روزها با مرگ... شب ها شعرسازحکم صادر کرد چشمانت به نازباتو شد دنیای من، مشمول عشق!ناز لحنت برد هوشم را و بردراستش دل در دلم یک لحظه مردآن نگاهت کار بر دستم سپرد!عطر اعجازی مرا در خود فشردتیر احساست به قلبم تا که خورد...آمدی ای بهترین مسؤل عشق!وسعتم از باغ و گل آکنده شد عشق در آئینه ها بالنده شدشعرهایم روشن از آینده شددردهایم در کنارت...
غم سرخی به دلم ماند، بگویم خوب استتو فقط شعر مرا هم که بخوانی، کافی ست!بروی، بی تو بمانم و بمیرم؛ اما به خداوند قسم این، خودِ بی انصافی ست!🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
گرچه من در جنگ، با دنیا و تقدیرم هنوزدر خیالاتم برایت باز می میرم! هنوز...قسمتم هرگز نشد آغوش گرمت، خوب من!راستش بدجور از این عشق، دلگیرم هنوز!گاه می بینم تو را از دور؛ اما بی صدا!دوستت دارم! دلیلش را نمی دانم؛ چرا...آمدم دریا شوم در وسعتت، دریای عشقآخرش شد سهم من، این گریه ها این شعرها دست من از زندگی، بی دست هایت سرد شد!بی تو یک اردیبهشت از دست غم ها، زرد شد!من به قدری حرف هایم را به اسمت گفته امنیستی اسمت ولی، با دفتر...
ای کویر خشک! باران می رسدغصه های ما به پایان می رسدگرچه چاه غم، پر از آوارگی ستآخرش یوسف به کنعان می رسدشاعر: سیامک عشقعلی...
بلایی به سرم آوردم این بارکه هیچی رو لبم، خنده نمیشهدیگه مثل قدیما شوق چشمامبه فکر لمس آینده نمیشه!چه روزایی رو بی تو باخت این مردنمیگم که بدونی چی کشیدمخودت خواستی قفس زندون من شهمن از رویای عشقت دل بریدم!دوباره طرح لبخند قشنگت...شکستن در سکوتم، شکل دریاست!تورو می سپارمت دست خدایی که دستاتو برای من نمی خواست!ترانه سرا: سیامک عشقعلی...
من، کوچه، دردی بی عبور...این بغض دارد طعمِ گور!دلتنگ چشمان توامدر غربتی تاریک و کوربیزارم از هر فاصلهشد بی تو بودن حرف زوربا اشک هایم، باز هممی بوسمت از راه دور...شاعر: سیامک عشقعلی...
گریه کن! به حال این شاعر زخمی که هنوزآسمونش پره از هوای سرد رفتنت!اونی که به پای موندنت، نشست و تا ابد حتی یک لحظه نخواست که بشه مردِ رفتنت...سیامک عشقعلی...
دلدار می آید دلت، می لرزد از شرمی عجیباز اشتیاقش باز هم، بی پرده زیبا می شوی!عاشق که باشی روز و شب، بی تاب هستی مثل تبهرقدر هم پنهان کنی، یک بار رسوا می شوی!شاعر: سیامک عشقعلی...
ای نبودت، انهدام زندگی!عطر دستانت، سلام زندگیخوش نشستی بر دلم! زیبای من!دوستت دارم به نام زندگیشاعر: سیامک عشقعلی...
دلم مثل قفس، با بغض و بارونتو تنهایی این ساحل می خونهیه دریا اشک تو چشمامه/ این بارمن آغوش تورو دارم بهونه...برای خواب این شعرای غمگینبوی پیراهن تو باشه بسه!منم تنهاترین عاشق که خسته ستسرم رو دامن تو باشه بسهکجای قصه خوابت برده که عشقمنو بی وقفه دست گریه دادهتمام سهم من، از تو؛ چه تلخه!یه سایه پشتم اینجا ایستاده...بدون تو می پوسم مثل یک گورباید برگردی تا از غم نمیرمنشو از من جدا، این التماسهکمک کن باز دستاتو بگ...
به سرم زد که خدا را بکشمسایه اش از سر ما کم بشود!که جهان پاک شود از غم و آهکه خداوند خود آدم بشود...شاعر: سیامک عشقعلی...
تو تنها نیستی بانوی خوبم!حقیقت هرجا باشی کوهه پشتتزمین پیش وقارت سجده کردهکلید زندگی داری تو مشتتکی گفته تو کمی؟ باور ندارم!بزرگی! مثل دریایی همیشهتو لبخند آفریدی رو لب عشقخدای دوم مایی همیشه!در اوج روزهای بی طراوتتو زیبایی رو بی اندازه کردیگرفتی کهنه گی هامونو از ماشکفتی روشنی رو تازه کردیتو یک تفسیر سبزی از سعادتکه جاری سمت فردا مثل رودیجهان هرجا که تاریک از جنون شدتو خورشیدو برای ما سرودیعطوفت، یادگار...
دنیای من، یک روز هم درگیر آرامش نشد! لعنت به رسم زندگیوقتی که تاست شش نشد!شاعر: سیامک عشقعلی...
شاعر شدی که کوره ی اندیشه باشیبا عشق و با حقانیت، هم پیشه باشی• شاعر: سیامک عشقعلی...
خسته ام! خسته تر از خستگی و پانشدن! گور دردم! پرم از غربت و پیدا نشدن!مثل یک قطره که عاشق شده در چشمه ی آب می رسم آخر هر قصه، به دریا نشدن!• شاعر: سیامک عشقعلی...
من طاقت درد نبودت را ندارم با مرگ شد این غم برابر، بی تو هستم! می بوسمت! می بوسمت! از دور حتی این روزها، یک جور دیگر، بی تو هستم... شاعر: سیامک عشقعلی...
انقلابی که شدی رهبر آن، فاجعه کرد نام این حادثه را گفت کسی، جنبش عشق! دین چشمان تو را که شنید، عاشق شد من مسلمان شدم از درک همین ارزش عشق! مرز احساس مرا، خوب شکستی در هم امپراتور تویی! هر قدمت ارتش عشق!شاعر: سیامک عشقعلی...
ماه من! در قفس پنجره ها، گریه نکن! غصه نخور!می رسد آخرش آن فصل پر از خنده ی ما، غصه نخور!شاعر: سیامک عشقعلی...