سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
من دلم را مامن عشق و صفایی ساختمعشق خود را بی ریا من ساختمیک دل آکنده از مهر و صفا من ساختمدر پی معشوقه ای من در خفا میساختماز غم تنهایی ام من در خفا میسوختم،میساختمدر سرم معشوقه ای میساختمکز فراغش جون و دل میباختمدر خیالم من برایش جمله ها میساختمناگهان در یک شب غمبار دل معشوقه ای در این جهان من یافتمعشق خود را بی ریا من در راه عشقش باختممن برایش مهر بی حد و نصابی ساختمعشق خود را همچو شهد در کام او انداختمشهد این عشق زیادی...
سوگند به نامت که تو آرامِ منیدلم میخواهد چشمهایم را رویِ هم بگذارم و وقتی بازشان میکنم پهلویِ تو باشم. دلم میخواهد ببوسمت، آنقدر ببوسمت که تشنگیام تمام شود.عشقی به زیباییِ عشقِ تو نیست من ماندم بقیه چگونه عاشق میشنوند وقتی همه یِ عشق ها،در وجودِ توست دلبر جاناترا من دوستت دارم تو فقط واسه منی همیشه...