پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کوچه های بغض آلودحریم خلوت دل جای پای خوبان استنگاه پنجره چشم انتظار جانان استاز آن زمان که سر فتنه دست باد رفته حکایت خم زلف و سری پریشان استدلم گرفته در این کوچه های بغض آلود که بی قرار سحرگاه عطر باران استاگر به مهر و حرارت نتابی ای خورشید تمام فصل درختان پر از زمستان استتو را به زمزمه شاخه و شکوفه قسمبه آن جوانه که در زیر خاک پنهان استجفای بی خبری از صدای پای نسیمغبار گوشه نشین را مگو که آسان استخوشا د...
دلتنگ که می شومشیشه های پنجره همدر مهی بغض آلودپنهان می شوندشاید پنجره هممی داند، دنیابدون تو دیدنی نیستدل تنگ که میشوم،برف، جای باران را می گیردطوفان، جای نسیمتو چه میشناسی؟ دلتنگی رادلتنگی، رنگ نیست که ببینیدلتنگی گاه تکه ایاز قلب من است،همان تکه ای کهبا تو آمد و قلب مرابرای همیشه، دو پاره کرد...
ماهرانه می ربایندهوشیاری ام راهمدستِ خیالت شدهاین شب های بغض آلود...