پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بر مزارم بنویسید که کاش عشق را می فهمید و دلش گیر کسی بود ولیاین دل غمزده ی زار و حزینجز تو از عشق خبر دار نشد....حجت اله حبیبی...
من دلم تنگ که نه، غمزده چشم تو بود!در سرم درد که نه، زمزمه اسم تو بود!...
ای که چون داغ دل خود نگران می آیییا که چون غمزده با درد نهان می آییبازگو پاسخ این پرسش هر روزه ی منکه چرا بلبل من وقت خزان می آیی ؟...
این زندگی غمزده غیر از قفسی نیستتنها نفسی هست ولی هم نفسی نیست...