وقتی که نیستی ماه در کأسه ی آبی که پشت سرت ریختم می افتد و بال بال می زند و دستی بر شانه های تو می گذارم که برگردی ماه که از پشت بام پدر لابه لای البرز جاباز کرده بود بأم به بام حوض به حوض آب به آب...
امشب به تو آغشته شدم و صدایت راکه در گوشم ریختی اوراد عاشقانه ات از بند بند انگشت هایم بالا رفت امروز شعرم را به شهادت می گیرم و قلبت را سه بار می بوسم و شال آبی مادر را گره بر باد می زنم در پشت اشتیاق این در...