کسی بیاید مارا دعوت کند به رفتن ! به رفتن از تمام کسانی که رفته اند و ما هنوز درون آنها مانده ایم!
با خودم نشسته ام و داغ داغ چای می نوشم! دهانی را که دوستت دارم گفت و نبوسیدی، فقط باید سوزاند.
تنهایی ام صدای کهنه ی دری چوبی که سالهاست باد به بازی اش گرفته من تو را چون پروانه ای که در دشتی آرام گم شده باشد دوست دارم...