شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
نمی توانم بگویم چیزی اما...من را با چشمانم معنا کنید،درک کنیدوبفهمید.باخنده های ظاهری ام قضاوت نکنید...نقابم را برداشته من را از درون بنگرید!از روی گفته هایم چیزی را باور نکنید من عمریست که خود را بخشیده ام برای حال خوبتان...!من عمریست که وانمود کرده ام اتفاقی برایم نیوفتاده و شما غافل ازاینکه بدانید ترک عمیق شیشه وجودم به جانم رخنه کرده است و زخم ها تاب و تحملم را گسسته اند...از من نخواهید چیزی را برایتان توضیح دهم از من نخواهید که د...
ما را خیالی نبود که در رخ تو مست دیدار شویم...تشنه وصال و پایبند این نفس های بی تکرار شویم...مثلم را باید زنند نقش بر دیوار...تا که همه بدانند مجالی نبود ما را تا بی مثال شویم...شراب چشمانت شد آیینه تقدیر...و ما را خبری نبود که این چنین گره کور شب زلفانت شویم...امیدی دارم در این کنج بی کسی که شاید...روزی بیاید و مراد خنده های هم شویم...امیدی دارم در این کنج بی نصیب که شاید...روزی بیاید و ما قسمت لحظه های هم شویم...و امیدی دارم...
بامداد است و ذلیخا بی تاب یار...سکوت است و دیده گان گرفتار یار...چه شد که نشد ما را پیوند یار...نماند از ما نشانی در خاطر یار...یار کجا و ما می آییم به چه کار یار...خوشا به حال آنکه هست در یاد یار...خوشا به حال آنکه می کند سدای بلبلانه در آغوش یار...می کند شب را به سر با نوای دلبرانه در آغوش یار...خوشا به حال من که می کنم نجوا با خیال یار..می برم اندک بهره ای از وجود محال یار...اما هنوزم می کنم هر شب خدا را التماس برای یار......
بسم الله الرحمن الرحیمشراب چشمانت شدآیینه تقدیر؛وماراخبری نبود،که این چنین...گرهِ کورِشبِ زلفانت شویم......
بی انگیزه ام آنقدربی انگیزه که رویا بر دارخیالبافی ام رخنه کرده است...بی اراده ام آنقدربی اراده که گویی شیطان هرلحظه افساررابرگریبانم می فشارد...ودرآخربایدبگویم بی روحم آنقدربی روح که واقعیت و وهمیت هیچ قیاسی رابرایم تداعی نمی کند...مائده مهری...
زمان می گذرد؛ومن همچنان درطوفان زندگی،مسافربادهای بی مقصدم...!مائده مهری...
به نقطه ای رسیدم که هرچی میشه میگم:خدایا هرطورخودت صلاح می دونی،فقط لطفاً اوضاعم از اینی که هست بدتر نشه:)...
یارا،توراچه شودکه نبینی مارا...مگرجزآن است،که توعاشقی...پس ببر دگر ازاین دیار مارا......
درهوای یار هوایی گشته ام...هوایی که نیست جز هوای او...تمنا مرا......
زیادی عاشق بودن هم بیماری محسوب می شود...زیادکه عاشق باشی ناخودآگاه حسودی میکنی...پرتوقع و بهانه گیر می شوی...دلخوشی های کوچک دیروزبحث های بزرگ امروزوافسوس فرداهامی شود...زیادی که حضورش آرامت کند فراموش خواهی کرد که هرفردی انقضایی داردو هرآمدنی،رفتنی...فراموش خواهی کرد که کسی قبل ازتو بوده است وبعدازتو هم خواهد بود...گاهی وقت ها انسانها از نزدیکی زیاد دور می شوند...مائده مهری...