عشق جان من ! حسرت آغوشت ، نقش بسته است بر دلِ تنهایم ... مهرِ تو ، نقشِ طلوع فرداست ... فردا صبح همان جای همیشگی ... همان کنجِ کافه ی قدیمی ... همان آغوش تو ... همان توى خیالی ... همان آغوشی که تا انتهای دنیا ، برای دیدن...
شب لیله الرغائب شد و آرزو زیاد است به غیر از با تو بودن عاشقانه تر هست دعایی ؟؟!!
بگذار آدم ها هر کارى که می خواهند بکنند ، چشممان بزنند ، چوب لاى چرخمان بگذارند ، پشت سرمان حرف در بیاورند ... این آدمها کوچک و حقیرند و چشم دیدن ما را ندارند ... انگشتانت را در دستانم محکم گره بزن ... آخرش من و تو براى هم...
نوازش کن مرا و ببین چگونه تا ابد فدای آغوشت می شوم ...
صدایت ول وله ای در روانم بپا می کند که فقط یگان آغوشت ، مرا رام می کند ...