سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
همه چیز از چشم ها شروع می شود و در قلب ها پایان می یابد...
از تو بنویسماز سرمای هوا بنویسماز برف پشت شیشه بنویسماز چایی که از دهن افتاد بنویسماز انار دون شده توی ظرف بنویسماز من منتظر نشسته زیر کرسی بنویسماز چشمی که به در خشک شد بنویسماز پاییزی که چند قدم مانده به یغما برسدبنویسم ؟از چی بنویسم ؟؟؟از چی بنویسم که بفهمی وقت اومدنتهبفهمی زمان داره میگذره و فصل ها یکی یکی رد میشناز چی بنویسم که بفهمی جای خالیت هنوزم خالیهاز چی بنویسم که بفهمی دلتنگتم ؟بفهمی پاییز تموم بشه دلتنگی م...
نگاهم کن ،جوری که تمام چشم های دنیاحسودی کنند ...صدایم کن،جوری که تمام ساز های دنیاخاموش شوند ...عاشقم باش ،جوری که تمام رمان های دنیاخالی شوند ......
پاییز میتونه چین و چروکی باشه کهبخاطر خنده گوشه چشمت افتاده . ..پاییز میتونه گرمای کُرسی باشه کهپدر بزرگ درست کرده ...پاییز میتونه شیرینی خرمالویی باشه کهبابا برام خریده ...پاییز میتونی نبات داخل چایی باشه کهمادر بزرگ برات تجوییز کرده ...پاییز میتونه شالگردن زرشکی باشه کهمامان برات بافته...پاییز میتونه عشقی باشه کهبا جمله ها و کار های مختلف بیان شهپاییز میتونه ... ؟🧡...
بگذارید مفهوم عشق را برایتان باز گو کنمروزی من کنار مردی ،تک تک کوچه های شهر را قدم زدمو دستان سردم را به دستانش سپردمپس اگر بپرسند عشق چیست؟میگویم :نگاهش ،قدم هایش ،دستانشدستانشدستانش :)...