پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بخندبگذار زمین از عطرِ خنده هایت مملوء شودبگذار صدای خنده ات گوشِ فلک را کر کندبخند به روزهایی که سخت گذشت و اتفاقهایی که هنوز برایت به وقوع نپیوستند.که بدانی زندگی تنها در حالِ زیبایِ تو معنا پیدا میکند.که صورتِ تو با خنده زیبا ترین صُورِ زمین میشودو صدایِشان هوشِ جهان را سرخوشانه با خود میبرد و همه را سرمست از شرابِ وجودِ خدایی ات میکندبگذار تعجب کند روزِگار از حالِ خوبتو لذت ببرد از اینحسِ رهایی ات از آدماحسِ رهایی ات از غم...
سقف آرزوهای ما، کف داشته های یکی دیگه اس... هه! دنیا به طور ناجوانمردانه ای آپارتمانه رفیق!...
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ..دمت گرم و سرت خوش باد !سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم .منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور .نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم .بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم...
به گوش ام خش خش پاییز زرد استدل ام میعادگاه زخم و درد استنمی آید صدایی از در و دشتهوا بس ناجوانمردانه سرد است...