پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نامه سوم گرفتاری تو، آبگیرم خود را از زیر پایین هایی که نهان شده در روحم، باز می کند. دوری توآن بی معنایی است که دلم را به سوی یک وجود بی جهت می کشاند. آیا زندگی بی تو همچنان ارزشی دارد؟ آیا همه چیز چنان خالی و بی معناست که خسته ام از این نامعنی بودنم؟صبح های بی تو بیدار می شوم و همچنان در خیال تو برقصانم، اما زندگی تمام اشکالی که به من می دهد، هیچ نوع معنا و هدفی برای من ندارد. من در جستجوی یک وجود بی معنا هستم،...
نامه دومبا دردی که از دوری تو در سینه ام می سوزد، قدم های خسته ام را همچنان جلو می برم. هر شب زیر آسمان تاریک، صدای ناله هایم به دستان باد می سپارم و خسته شده از تنهایی، به خاموشی شب می گویم: آیا عشق هنوز در این دنیا وجود دارد؟زمین تحت پایم لرزیده است، همچنان دستانم به دنبال تو می گردد، اما تو در غروب غم، به من پاسخی نمی دهی. نگاهم به آسمان خیره شده است، آنجا که میلاد آرزوهایم را بر دل ستارگان نوشته ای.عشق به تو، م...
نامه اول بی نامِ عزیزم،از آغازِ دستانِ بی نامت، بر بیابانِ عمرم سرگشته شدمشب ها تنها، در خاموشیِ یک همایشِ غم غرق می شومتازه ست این راهِ پایان، بلبلِ عاشقی از دست رفتهصدایِ ناله ها و آهنگِ درد، همراهِ من در سرزمینِ حیرت استمن را بپذیر در دستانِ عشق، پیوسته با تو می بینمبا زبانِ خاموشی، دلسوزانه غمت را می خوانمدر چشمانِ تو اشکی از غرور بریختهو روحم را در برابرِ فراقت می خوابانمعشق، چه قدر تلخ است در این طریقِ مجرو...