پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
غم از لبخندمان جاری ست داداش! تو می دانی دلیلش چیست داداش؟بیا تاریخ را باهم بخوانیم زمین جای قشنگی نیست داداش! برای صبح فردا قد کشیدیمولی خورشید را هرگز ندیدیمپر از پرواز بودیم و شکفتن دویدیم و دویدیم و دویدیم...برای فصل بهتر درس خواندیم چه شب ها را که باهم گشنه ماندیمنشد این زندگی زیبا و افسوسجوانی را به پایانش رساندیم چه معصومانه با امروز سردیم! شبیه برگ پاییزیِ زردیم بگو آن ساده بودن ها کجا رفت بگو با کودکی ...
ما عشقیمخود عشقیممایی که در اوجِ بی انصافیِ روزگار زاده شدیمکودکیمان در هیاهوی"با نوای کاروان" گم شدشادی هایمان ؛ تحمیلی بود...و قناعت تنها میراثمانکه از کودکی یاد گرفتیم فقط "درک"کنیمپول نخواهیم ، پدر را درک کنیمآرزو نکنیم ، زمانه را درک کنیمو آنچه را دوست داریم تنها در رویا به انتظار بنشینیم...!ما عشقیم خودِ عشقیمگرچه مُجاز نبودیم جرم_عشق را مرتکب شویم...!نسلی پر از ذوق های نشکفته..آرزوهای بربادرفته...
ما نسل بوسه های خیابانی هستیم…نسل خوابیدن با اس ام اس…نسل دردو دل با غریبه های مجازی…نسل غیرت رو خواهر,روشنفکری رو دختر همسایه…نسل پول ماهانه,وی پ ی ان…نسل عکسهای بره نه بازیگران…نسل جمله های کوروش و شریعتی…نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس…نسل استرس های کنکور و سکته های خاموش…نسل تنهایی,نسل سوخته…یادمان باشد هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم مدام بگوییم:یادش بخیر…دنیای ما هم همینجوری بود…...