متن فقر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فقر
خسته حالم
از فقر میان دستانی
که زل می زد
به تکه نانی
بر دهان مرغکی
خسته از سفر
مهدی ابراهیم پورعزیزی نجوا
برای بسیاری از آدم ها ، معمولی ترین داشته های زندگی ، بزرگترین آرزوهای اونهاس ، این یعنی فقر که اگه عدالت در بین بشر وجود داشت هیچکس بهش مبتلا نمیشد.
غم از لبخندمان جاری ست داداش!
تو می دانی دلیلش چیست داداش؟
بیا تاریخ را باهم بخوانیم
زمین جای قشنگی نیست داداش!
برای صبح فردا قد کشیدیم
ولی خورشید را هرگز ندیدیم
پر از پرواز بودیم و شکفتن
دویدیم و دویدیم و دویدیم...
برای فصل بهتر درس خواندیم
چه شب...
اتاق چوبی از احساس زندگی خالی
نه حس گریه گلایه، نه حس خوشحالی
اتاق بی در و پیکر که دار قالی را
گرفته تنگ بغل، زیر سقف پوشالی
و دختری بی لبخند، صبح رو به پدر
سلام! و بعد نه حرفی نه حال و احوالی
پدر مچاله، پدر ناتوان، پدر...
زندگی اجباری ست،
درد ما تکراری ست
زخم ما هم کاری ست
صاحبخانه جوابمان کرده
ما فقط مهمانش تا سر این ماهیم
روزمزدیم اما با همین
دخل کم و خرج زیاد
کربلا هم می خواهیم
شرمنده
وجدان روزگار
از مظلومیت کودک فقر
کانِ فقر ست،
کارگرِ سیاه!
گرچه شب و روز
در معدن الماس جان می کند.
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
دل پُر از سفره های
خالی ست
فقر را چگونه برایت معنا کنم رفیق؟ که در قاموس اغنیا کلمه ای بیگانه است ؛فقر را تو چگونه بنگری در آن سوی بیخیالی . گر صدایت می زنند دستی بگیر،گر زدی بر زیردست بالا نگر .