
دلنوشته های اسماعیل دلبری
پیج اینستاگرام Esmail.Delbari
دیر یا زود ...!
این قصه تمام می شود
وزنِ کفه یِ مهربانیت را سنگین تر کن که به گواهِ تاریخ ، ما مهمانِ اندکِ این جهانیم
ما کهکشانِ راهِ اندوهیم
دردها که انتهایی ندارند
سیاره یِ ما برایِ زیستن ؛ چیزی شبیهِ حالِ خوب را کم داشت
ما هر روز به تابشِ امید دل میبندیم
خدا را چه دیدی
شاید در ایستگاهِ بعدی
به سیاره یِ خوشبختی رسیدیم.
ما برایِ تولدِ اینهمه اندوهِ زمینی اندکی پیر...
دوست داشتن مراقبت میخواهد
باید انباشته از خواستن باشی
سرشار از جان و تن زلال
حواست هست در این کیهان پرآشوب
نفس های اهریمنی از آنچه شما فکر میکنید به گردن محبوب شما نزدیک است؟
حواست هست...؟
دوست داشتن مراقبت میخواهد
کجایِ زندگی را خوب یاد نگرفتیم
که از زیستن عقب افتادیم
کشوری که از فقرِ شادمانی و وفورِ غم
رتبه دارِ اندوهِ جهان است
جهانِ چندم میشود...؟!
اگر قرار به خوشبختی بود
که تولد را با گریه آغاز نمیکردیم
زندگی پلکانی از پریشانی است
ما زنده ماندهایم برای دَوام آوردن
دیگر امیدی به شوقهایِ ناچیز نیست
دردها فراوان فوران میکنند
ما دیوانِ صبوری شدهایم
تحمل میکنیم تا رسیدنِ نفسهایِ نامنظم
تا ایستگاه پایانی و یا شاید ؛...
دیوار مَسـجد به ستوه آمده از طَوافِ مـا
یا برگـرد ، یا با خیالِ مِیکده نِگهت میدارم
عبرت آموز ای بشر
از نیاکان زمین
من ؛ تو ، ما همه یک خلقتیم
قصههایِ سرگذشتِ مردمان
آخرش بسیار از نامهربانیها گذشت
تو که ای جان زندهای
با لبی خندان و قلبی مهربان
مِهر را تقسیم کن
زود باشد یا که دیر
آخرش این سرزمینِ میزبان
میکشد تنها به...
دیوانه نبودم از آغاز ولی من عمری است
آنقدر وهمِ خیالِ تو کشیدم که شیدا شدهام
بی رویِ تو چای از دهن افتاد فدایِ نظرت
میشـود چشم بُگُشـایی و کمی قند دهـی
فرض اینکه
اصلاً تو دلت نمیخواهد دوستم داشته باشی
پس چرا قلبِ بیشعورِ من
برای دوست داشتنت پافشاری میکند ؟!
یک جای کار میلنگد
یا تو این منِ دیوانه را دوست نداری
یا بی گمان ؛ من دیوانهام
عزتم را پس بده گاهی خجالت میکشم
غیرِ تو بر خانهای دیگر بکوبم دســت را
هیجان انگیز بود
به دنیا آمدیم
شادیِ کودکیهایمان اندک
و رنجِ زندگی بسیار
مسیر سرنوشت هر چه باشد
سهمِ ما از این جهان
منصفانه نبود
مرداد ؛ مُردد بود و ناکام ماند
ولی عشقِ ناتمام را باید به شهریور سپرد
شهریور ؛ فرشتهیِ آتشینی است
که همیشه عطشِ دلتنگی را به جان میخرد
زمانش رسیده است
باید خاکستر باقیمانده از تو را
دوباره شعلهور کنم
مرداد ؛ مُردد بود و ناکام ماند
ولی عشقِ ناتمام را باید به شهریور سپرد
شهریور ؛ فرشتهیِ آتشینی است
که همیشه عطشِ دلتنگی را به جان میخرد
زمانش رسیده است
باید خاکستر باقیمانده از تو را
دوباره شعلهور کنم
برای نفس کشیدن
به اکسیژن نیاز دارم
اما برای دَوام آوردن
تمامِ احتیاجم
تویی،،،
به ما که لطفی نداشت این زندگی
یادمان می ماند این گلایه ها
اگر بعد از مرگ فراموشی نگیریم
دردها را قطار کرده ام که بی وقفه ناله کنم
و از اعماق جان فریاد بزنم
عجالتاً وقتش که رسید
این کالبد بی جان را به خاک بسپارید
مابقی کار ؛...
و کدام عشق
سایبانِ غریبِ شب را آزرده است
که عرش را
آکنده از چترِ دلتنگی می کند ؟!
✍️اسماعیل دلبری
برای نفس کشیدن
به اکسیژن نیاز دارم
اما برای دوام آوردن
تمامِ احتیاجم
تویی ❤️
✍️اسماعیل دلبری
من با دلتنگی هایم میانه یِ خوبی ندارم
سلاحِ نبودنت را زمین بگذار
عجالتاً ؛
صَلاح همیشه در این است که بمانی
که دوستت داشته باشم
که دوستم داشته باشی
عشق ؛ اتفاق شگفت انگیزی است
ما این همه راه آمده ایم که با هم
جهانِ دیگری را بسازیم
✍️اسماعیل...
مرداد ؛ مُردد بود و ناکام ماند
ولی عشقِ ناتمام را باید به شهریور سپرد
شهریور ؛ فرشته یِ آتشینی است
که همیشه عطشِ دلتنگی را به جان می خرد
زمانش رسیده است
باید خاکستر باقیمانده از تو را
دوباره شعله ور کنم
✍️اسماعیل دلبری
پنجره ها ؛ آیه هایِ دلتنگی اند
گاهی باز می شوند و آماجِ خاطره می آورند
گاهی بسته می شوند و قفلِ اندوه می زنند،
پنجره هایِ خانه یِ قدیمی ما ؛ هنوز باز است
و مادرم هرزگاهی با نگاهِ دلبرانه
برای پدر ؛ که در گوشه ای از حیاط...