سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دوست داشتم از ماه بیایماز فرسنگها راه دوراز کهکشان های راه شیریاز عمق ستاره های طلایی چشمک زناز بند بندِ ابرهای منهدم آسمانیاز ارتفاع سبز ...از خدایی دور که در آسمانی پر ستاره و خورشید ما را نگاه میکندرعنا ابراهیمی فرد...
کاش می گفتیکاش می گفتی نمی آییو من سماور و قوری را روی اجاق، منتظر نمی نشاندمجارو را از خواب بیدار نمی کردمو گل ها و گیاهان را به وعده ی دیدارپشت شیشه های ویترین خانه،نمی رقصاندمکاش می گفتی!؟رعنا ابراهیمی فرد...
از آنجایی که ماندمادامه دادمبا دستهای خالیبا ریشه های درختی خشکیده! با ساقه های گلی رنج دیدهبا تمام طبیعتِ قهر شده با زندگیبا قلبی ...دوخته شده با نخ و سوزناز آنجایی که ماندم ادامه دادم!تو چند بار... از جایی که مانده ایدوباره ادامه داده ای؟رعنا ابراهیمی فرد...