پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شعر معطری و، ترانه برای من یک آسمان سکوت و ،بهانه برای من از پنجه های روشن تو ماه می چکد حس امید و عشق، روانه برای من چون کشتی نجات در این موج بی قرارگاهی بزن به جان ، کرانه برای من گاهی که نیستم و همه جا غرق ظلمت است با خود بیاور نور ، نشانه برای من تا از نگاه من بسرایند این و آندر چشم هایت هُرم ،ترانه برای من...
دَرپنجرهِچشم هایشان خیره می مانندبه چشم های مناز نگاه من میترسندبه فکرشان جز یک چیز خطور نمی کندکهِ من پاییز می شوموقتی تابستانم می رود...میثم قره باغی (نفیس)...
نیازمند لبت، جانِ بوسه خواهِ من استنگاه کن به نیازی که در نگاه من است...
سیری ز دیدن تو ندارد نگاه منچون قحط دیدهای که به نعمت رسیده است...