شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
بر من این جا تو اگر عرضه کنی هشت بهشت ندهم دل به بهشت تو، که دیدار اینجاست...
ساقیِ عشقِ تو ما را به زبانِ شیرینشربتی داد خوش و شورِ تو درما افگندعاشقِ رویِ تو از خلق بوَد بیگانهمرد را عشقِ تو از خویش ببُرّ َد پیوندگر بَرو عرضه کنی هشت بهشت اندر وینکند بی تو قرار و نکند جز تو پسندهر که را عشقِ تو بیمار کند جانش راندهد شهد شفا و نکند زهرِ گزند...سیفِ فرغانی...
شکست آینه و شمعدان ترک برداشتخبر چه بود که نصف جهان ترک برداشتخبر رسید به تالار کاخ هشت بهشتغرور آینهها ناگهان ترک برداشتخبر شبانه به بازار قیصریه رسیدشکوه و هیبت نقش جهان ترک برداشتخبر رسید هراسان به گوش مسجد شاهصلات ظهر صدای اذان ترک برداشتخبر چه بود که بغض غلیظ قلیانهاشکست و خنده شاه جوان ترک برداشتخبر دروغ نبود و درست بود و درشتچنان که آینه آسمان ترک برداشت:سی و سه پل وسط خاکها و ...