پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بچه که بودم وقتی لباسمان پاره می شد مادرم چندین وصله را امتحان میکردمبیگفتم: چه فرقی میکنه سخت نگیرمیگفت: وصله باید هم اندازه و هم رنگ باشهما آدمها هم واسه اندوه و دلتنگی و.شادی هامون باید دنبال آدم ی باشیم که همرنگ و هم اندازه ما باشه...
دلم می خواهد ، خودم را بدوزم به آغوشت ولی افسوس!! شده ام همان وصله ای که به تونمی چسبد ......
خفته ها! زنگ چیز خوبی نیستشیشه ها! سنگ چیز خوبی نیستوصله ها را به من بچسبانیدبه شما انگ چیز خوبی نیستهای! عاشق نشو نمی دانیکه دل تنگ چیز خوبی نیستکری از پیش یک سه تار گذشتگفت: آهنگ چیز خوبی نیستگفته بودی شهید یعنی چهپسرم! جنگ چیز خوبی نیست....
وصله می زنمکفش های رابطه رانخ که بدهی...
وصله نمی شود دگر این دو هزار و یک ترکهی همه شب بند مزنچینی دل شکسته را...