جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
یادش به خیرمادر بزرگ را می گویمهنوز نخ می کندسوزن رابا چشمان من...
نخ بارانبه سرانگشت تداعی تو وصل استیاد میآورمتابر میآوریام....
انگشتم را نخ بسته امتا به یاد آورمفراموشت نکرده ام......
چرخ می چرخدقیجی ،نخ ،رنگها __در دستهایت پر واز می آموزند ....
هزار بار گفتمبا این بادهای هرزه نپربه آنها نخ ندهحالابالای آن دکلبا سیمهای لخت فشار قویدست و پنجه نرم کن بادبادک جوان...
وصله می زنمکفش های رابطه رانخ که بدهی...