یادش به خیر مادر بزرگ را می گویم هنوز نخ می کند سوزن را با چشمان من
نخ باران به سرانگشت تداعی تو وصل است یاد میآورمت ابر میآوریام.
انگشتم را نخ بسته ام تا به یاد آورم فراموشت نکرده ام...
چرخ می چرخد قیجی ، نخ ، رنگها __ در دستهایت پر واز می آموزند .
هزار بار گفتم با این بادهای هرزه نپر به آنها نخ نده حالا بالای آن دکل با سیمهای لخت فشار قوی دست و پنجه نرم کن بادبادک جوان
وصله می زنم کفش های رابطه را نخ که بدهی